iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2

ما را از شیطان نجات بده

...بعدش فک کردم دیدم واقعا دارم دیونه میشم....

سلام دوستای گلم ..عزیزای دلم...خوبین که ایشالله...خیلی خوب...براتون تعریف کنم که قبلا قبلنا ..ینی چند سال پیش ...من گرفتار یه مشکل شده بودم...بی تعارف بگم...یه مشکل روانی...ینی شروع شده بود هی داشت بیشتر میشد...الان میگم ..خوب..راستش همش خیال میکردم هرکی که داره میخنده درواقع داره به من میخنده...اولش وختی اطرافیان نزدیکم میخندیدن اینجوری فک میکردم..بعدش کم کم به جایی رسیدم که حتی دو نفر تو فاصله بیست متری داشتن به یه چیزی میخندیدن خیال میکردم دارن به من میخندن...این مشکل یه جوری بود که خجالت میکشیدم برای کسی تعریف کنم....اولش خودمو بی خیال میکردم...بعدش فایده نداشت...همین باعث میشد هی الکی همینجوری هی تو خودم باشم و مواظب باشم که کار احمقانه ای نکنم تا کسی بهم بخنده...ولی این مشکل همش داشت بدتر میشد...یه بار تو تلوزیون یه مصاحبه تو کشور خارجی داشت پخش میشد دو نفر همینجوری از جولو دوربین داشتن رد میشدن ...بعدش داشتن میخندیدن کاری هم با مصاحبه کننده و دوربین نداشتن...خوب...فک کردم دارن به من میخندن...تلوزیونو خاموش کردم....بعدش فک کردم دیدم واقعا دارم دیونه میشم...این خیلی بد بود...چند مدت هی فک کردم ...تا یه چیزی به ذهنم رسید...پیش خودم گفتم..هانی بیا اینو امتحان کن ببین چجوره...خوب...از فرداش پیش خودم گفتم اصن هرکی داره میخنده به من میخنده...این خیلی خوبه و من خودم دوس دارم همه بهم بخندن...اولش خیلی سخت بود...بعدش بیماری توی ذهنم عقب نشینی کرد....بعدش دو ماه تقریبا طول کشید تا کاملا خوب شدم...نه تنها خوب شدم بلکه خیلی شوخ و خنده رو شدم ...همیشه سعی میکردم کاری کنم تا اطرافیانم بخندن....هنوزم همینجورم و ازینکه باعث خنده و خوشحالی دیگران بشم خیلی خوشحال میشم..خوب..ولی دیگه منظورم دلقک بازی بی نمک و آزاردهنده نیست....یه چیز متعادل و منطقی...خوب...بیماریهای روانی هم مثل بیماریهای جسمی هستن...تقریبا همه آدما بعضی اوقات بهشون دچار میشن...نشانه های مشخصی هم ندارن ولی خدا بهمون یه قدرتی داده که خودمون میتونیم وجود بیماری روانی یا ذهنی رو توی خودمون تشخیص بدیم...خوب...پس همونجور که من برای بیماریهای جسمی خودم دکتر میرم...باید برای مشکلات ذهنی خودمم برم پیش متخصص...اصلنه اصلنم خجالت نداره...حالا خجالت میکشم واسه سرماخوردگی برم دکتر؟..واسه مشکلات ذهنی هم باید برم تازه فک کنم اینیکی مهمتره...وگرنه خدانکرده ممکنه بعدن وایسم سرکوچه از مردم سنگ پرت کنم...خوب...و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم..مرسی


ادامه مطلب

شنبه 7 مهر 1397برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

هر آنچه که...

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم عزیزای دلم...حالتون خوبه که ایشالله...خیلی خوب..رفته بودیم یه جایی کنار رودخونه..یه جایی که محلهای مخصوصی واسه خانواده ها بود...یه چیزایی شبیه آلاچیق...ولی آلاچیق نیستن...شبیهن ولی..خوب..من و مانی رفتیم اونجا که آقایون مجرد میشینن ..اونجا یه صفه هایی هست که آلاچیق نیست...یعنی صقف نداره...یه جاییه با سیمان که کنار رودخونه درست شده...خیلی نزدیک اونجا که خانواده ها میشینن...خوب..بزرگترا داشتن حرف میزدنن...منم داشتم گوش میکردم...تا اونجا که میتونستم به صورت یا چشمای کسی نگاه نمیکردم...فقط کنار مانی نشسته بودم...خوب...یه آقایی اونجا بود که جمع رو بدست گرفته بود و حرفای فیلسوفانه میزد...همه هم داشتن گوش میکردن....همه ساکت بودن و محو حرفای گنده گنده اون آقاهه...حدود نزدیک چهل سالش بود...اومدم به حرفاش دقت میکردم تا چیزای جدید یاد بگیرم..ولی یه چیزی باعث شد خندم بگیره ولی خندمو قایم میکردم ...آخه دوستای خوبم...ایشون اصن حرف خاصی برای گفتن نداشت...بین خودمون باشه کلا داشت چرند میگفت...اصن مهم نیست چی میگفت..مهم اینه که با اینکه حرفی برای گفتن نداشت بازم همه فقط بهش گوش میکردن و حرفاش تایید میشد...خوب...ایشون بین حرفاش مدام میگفت..((آنچه که...یا ..هر آنچه که..))..بعدش حرفاشو میزد...یا مثلا میگفت((بدون شک...یا..بی شک))...یا چیزایی شبیه اینا...خوب..ببینین دوستای خوبم...یه مثال میزنم..(((هر آنچه که باعث روشنایی زمین میگردد ..بدون شک و بدون تردید همانا خورشید است که به زمین پرتو می افشاند)))...میگیرین که..خیلی خوب..من یه چیز ساده رو با حرفای گنده گنده و فیلسوفی قاتی زدم و بهتون گفتم...میتونستم بگم...خورشیده که نور میزنه زمین روشن میشه...هردوش یه معنی داره ولی اولی چون خوشکل شده آدم تعجبش میشه و بهش گوش میده...خوب..دوستای خوبم...اصل و مفهوم حرفاس که مهمه نه اون بازی که ما با کلمات میکنیم...البته بعضی وختا خوبه..ولی نه اینکه من مثلا هیچی از روانشناسی ندونسته باشم بیام برای شما کلی چرت و پرت بگم و با کلمات و حرفای خوشکل و سنگین و دهن پر کن بهتون تحویل بدم...شاید کسی خدانکرده حرفای الکیه من باورش شد و طبق اونا زندگیشو برنامه ریزی کرد...از کجا معلوم...اونوخت به راه اشتباه میره و گناهش میاد گردن منه بدبخت...پس...راحت با هم حرف بزنیم...خیلی ساده و صادقانه...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم...مرسی


ادامه مطلب

دو شنبه 17 ارديبهشت 1397برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

خوب یا خب..مسئله اینست

ما را از شیطون بلائه نجات بده...مرسی

سلام دوستای گلم..عزیزای دلم...سال نو مبارک...خیلی خوب...میخام درمورد یه موردی حرف بزنم که ممکنه اصن مهم نباشه..ولی واسه من چند روز خیلی مهم بود قبلا...درباره تکیه کلام خودمه...البته همه ازش استفاده میکنن...ولی مطمئنم من از همه بیشتر ازش استفاده میکنم....خوب...یه حرف خیلی ساده ایه...همین حرف..خوب..هستش...یه مدتی حسابی ذهنمو مشغول کرده بود...یه بار که با داداش جان یوسف حرف میزدم حرفش درومد....یعنی فک کنم به شوخی میگفت..ولی برام مهم شد...آخه ببینین...همین..خوب..اینجور که من مینویسم معنی خوب میده یعنی چیزی یا حالتی یا کسی که خوبه...یعنی متضاد بد...خوب بودن...سال نو مبارک..ولی درواقع اگه به تکیه کلام من باشه معنی حرف...خب..میده..همونکه حرف میزنه کسی وسط حرفاش میگه..خب...خیلی خوب...سال نو مبارک...بعدش یوسف جان ازم پرسید این خوب که میگی معنیه خوبه یا خب معنی میده؟...منم زدم به شوخی و کلی خندیدیم خلاصه..خوب..ولی برام سوال شد که ..هانی بیا بنویس ..خب...ولی عادتم شده بود ..خوب..بنویسم..البته بنظر خودم..بهتره ...خب..بنویسم..ولی چون از اول..خوب..نوشتم منم همینجوری ادامه میدم...سال نو مبارک...خوب..این خوب یا خب...کشته منو...همیشه توی حرف زدنمه...همیشه...تو مدرسه...تو خونه...با آشناها..با غریبه ها..با دوستا ..با دشمنا...حتی توی تکالیف مدرسه...حتی توی جواب امتحان که جواب توضیحی میخاد...اینم بگم به جان خودم توی فکر کردنم توی ذهنم این حرف..خب..هست...سال نو مبارک...خوب..بهرحال..دوستای عزیزم ..منظورم از خوب که مینویسم همون ..خب..هستش...بجز مواقعی که توی نوشته خوب یعنی حالت خوب...شخص یا شیئ خوب معنی بده..مطمئنم خودتون میتونین متوجه بشین که چه موقه معنی خب میده چه موقه معنی خوب...حالا چه خب چه خوب مهم نیس..مهم اینه که دوستون دارم...خوب...و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...سال نو مبارک...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم...سال نو مبارک


ادامه مطلب

شنبه 10 فروردين 1397برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

طلسم ملکه خاکستری

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...خوبین؟...خیلی خوب...میخوام درمورد طلسم ملکه خاکستری براتون حرف بزنم...یعنی داستان یا ازینا نیست...اونطورام ربطی به اسمش نداره...درمورد نظم توی زندگیامونه...خوب...همونطور که همه میدونن نظم و انضباط خیلی چیز مهمی توی زندگیه...البته خودمو میگم...اصن زیاد آدم منظمی نیستم...ولی خودم اعتراف میکنم که کاش منظم بودم...خوب...یه چیزی درباره نظم یاد گرفتم که میخام براتون تعریف کنم شاید خوشتون بیاد...خوب..وختی میگفتن نظم...من خودبخود یه کسی توی ذهنم میومد که همه کاراش دقیقا روی وخت و زمان مشخصیه ..مثلا ساعت هفت صب پامیشه صبونه میخوره تا هفت و پونزه دیقه بعدش تا هفت و سی دیقه آماده میشه که بره سر کار یا مدرسه...بعدش دیگه بقیه کاراشم همونجوری روی نظم و ساعت و دقیقه و ثانیه هستش...ولی..یه چیز جدید یاد گرفتم...خوب...دوستان کلا اینو از سرتون بیرون کنین که کسی موفق بشه همیشه همه کاراش دقیقه دقیق باشه...اگه کسی مدام سعی کنه همه کاراشو روی برنامه صدم ثانیه ای انجام بده میگن فلانی گرفتار طلسم ملکه خاکستری شده...حالا این ملکه خاکستری کیه من نمیدونم...چون همیشه مشکل یا اتفاقات پیش بینی نشده برای همه پیش میاد که نه تنها همه چیو خراب میکنه بلکه میرینه تو همه برنامه ریزیای آدم...خوب...حالا تکلیف نظم چی میشه...خوب...بهترین نظم اینه که مثلا من فردا میخام برم دکتر...پیش خودم میگم فردا بین ساعت مثلا ده تا دوازده صبح من کار اصلیم اینه که برم دکتر...مگه اینکه اتفاق خیلی ناجوری بیفته...خوب...من الان دو ساعت زمان دارم که میتونم ازش استفاده کنم و بینش به کارای دیگه برسم...اگه بگم من دقیق ساعت یازده و سی و دو دیقه و پنجاه و هشت ثانیه باید توی مطب دکتر باشم به جای اینکه ذهنم آزاد و خلاق باشه ..گرفتار و آشفته میشه...حالا اینو مثال زدم...یعنی میگم بهتره یه فضای باز همیشه برای کارامون ایجاد کنیم...البته نظم از روی ساعت دقیق هم توی خیلی مسائل مهمه ...مثلا اینکه نیم ساعت قبل از خوردن زنگ مدرسه باید تو مدرسه باشیم تا سر ساعت بریم کلاس...پس بهتره خودمونو زیاد درگیر ثانیه ها و دقیقه ها نکنیم..بهترین کار اینه که همیشه سعی کنیم با شرایط جولو بریم چون خیییییلی کم پیش میاد شرایط با ما جولو بیاد...و..همیشه از خدا کمک بخاییم چون همه شرایط دست اونه....خوب...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم..مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 5 بهمن 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

در کمند اهریمن13(اسمیگل)

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای دلم...خوبین؟...خیلی خوب...ارباب حلقه ها رو که دیدین احتمال زیاد...اگه دیده باشین حتمنه حتمنه حتما با یه شخصیت خیلی عجیب غریب و بامزه حتما آشنا هستین دیگه...این شخصیته رو که من از بقیه شخصیتای ارباب حلقه ها بیشتر ازش خوشم میاد...اسمیگل...همون گابلین که حلقه دست اون بود بعدش افتاد دست هابیتها و بقیه ماجرا...طبق داستان فیلم حلقه یه جادویی داشت که همه رو تسخیر خودش میکرد ..یعنی طرف باید خیلی روح قوی میداشت که بتونه وسوسه حلقه شیطانی رو از خودش دور کنه...حالا من کاری با یارو حلقه ندارم...درباره اسمیگل میخام حرف بزنم...خوب...ایشون تسخیر جادوی حلقه شده بود...اون عاشوق حلقه شده بود ...اون همیشه و توی تمام داستان فیلم میخواست حلقه رو بدست بیاره ...حلقه هدف اون بود...اون بخاطر هدفش دنبال صاحب حلقه راه افتاد ..با هیولاها و غولا و جادوگرا روبرو میشد...بارها و بارها گرفتار خطر میشد...یعنی یه بار گیر افتاده بود وسط چندین تا سرباز ...بیچاره تا میخورد زدنش...من خیلی دلم براش سوخت...خوب..ولی بازم از هدفش دست برنمیداشت و هرجا حلقه میرفت اونم میرفت...خوب...من اول ظاهر زشت و خنده دار اسمیگل رو میدیدم ...وختی فیلم اونو نشون میداد همش منتظر بودم زود صحنه فیلم بیفته روی بقیه شخصیتا..مثل غولا...دیوها...فرشته ها..آدما...چون یه موجود لاغر ضعیف زشت کچل چیز جالبی برام نداشت...ولی بعدش فهمیدم شخصیت اصلیه فیلم همین اسمیگل خودمونه....اون تا آخرین لحظه دنبال این بود هرجور شده حلقه رو بدست بیاره...خوب...درواقع چیزی که باعث شده بود یه موجود ضعیف مردنیه زشت و ترسو اینهمه از توی چیزای ترسناک بگذره و رد بشه ...هدفش..بود...هدف اسمیگل اونو قوی کرده بود...آخرشم وختی که فورودو از وسوسه حلقه شکست خورد و نمیخواست اونو توی مذاب بندازه اسمیگل حمله کرد و با دندون انگشت فورودو رو کند و حلقه رو بدست آورد ...ولی با حلقه توی مذاب افتاد و سوخت...در حقیقت اسمیگل حلقه رو نابود کرد....فورودو یا همون قهرمان داستان در آخرین لحظه شکست خورده بود...حالا بنظر شما قهرمان واقعیه فیلم ارباب حلقه ها کیه؟...خوب...امیدوارم همه هدفهای خوب و مفید و سازنده و خداپسندانه داشته باشن و دنبال هدفشون برن...خوب...و ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم...


ادامه مطلب

شنبه 9 دی 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

لطفا نقابتو بردار میخام ببینمت

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم عزیزای دلم...خوبین؟..خوشین؟...سلامتین؟...خوب..میخواستم ایندفه براتون از یکی از فعالیتهای اقتصادیه خونوادم تعریف کنم...ما توی یکی از منطقه های لوکس شهرمون یه مغازه لوکس با یه فعالیت خاص داریم...البته عموجان هنوز هیچ جا نمایندگی نزده چون ما نمیخاییم رقیب داشته باشیم...فقط مائیم که اینو داریم...الان میگم...خوب...خورشید که همتون میدونین نورش برای بدن خیلی مفیده...حالا ما چیکار کردیم...خوب...یه اتاق مجهز داریم که..از پشت بوم که پر از انتقال دهنده های خورشیدی هستش نور وارد چندتا کوریدور محدب و مقعر میشه که باعث میشه نور کمی متمرکز بشه...بعدش نور به چند آینه که زاویشون تغییر میکنه میخوره و ملایم میشه...بعد نور از توی یه حوض شیشه ای آب مقطر میگذره و شکست مناسب نور پیدا میکنه...بعد از چند تیکه الماس ریز تراش رد میشه و کاتالیزور و تقویت میشه و در نهایت وارد اتاق نهایی میشه جایی که یه تخت خواب هست...یه اتاق سفید با یه آهنگ ملایم که همیشه پخش میشه...بالای تخت خواب یه صفحه انعکاس دهنده از جنس طلا هستش که نور رو روی تخت خواب میندازه...خوب...این نور از نظر علمی بهترین نور برای سلامت پوست هستش...همینطور زیباییه صورت...خوب..مشتری محترم با شورت میخوابه روی اون تخت و حمام آفتاب میگیره...زمانشم توی کورس های نیم ساعته هستش...نیم ساعتی میشه...پونصدهزار تومن ناقابل...خیلیا میان...معمولا پولدارا میان...یا کساییکه ناراحتی استخوانی یا پوستی دارن...خوب...درآمد خوبیه...منم روی اون تخت میخوابم بعضی وختا...خیلی خوب...دوس دارین شمام استفاده کنین از تخت ما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...واقعا این مذخرفاتی که من گفتم رو باور کردین؟؟...من کلا داشتم مذخرف میگفتم...ما همچین چیزی نداریم....خوب...فقط کلاس گذاشتم و کلمات علمی گفتم...نور خورشید همیشه همون نور خورشید هستش....به عکس اول آپ نگاه کنین...لوازم آرایشی...خوب...لوازم آرایشی هم دقیقا مثل اتاق خورشیدیه مائه...توی جعبه های باکلاس ...اسمای عجق وجق...رنگای عجیب...ولی ببینین دوستان...لوازم آرایشی توی کوتاه مدت تاثیر میزاره..ولی توی درازمدت به بدن صدمه میزنه...زیبایی رو میگیره..صورت عادت میکنه بهش و دیگه خودش کلاژن سازی نمیکنه...عضلاتشو قوی نمیکنه..زیبا نمیشه...ببینین..برای زیباییه صورت یوگای صورت هست که خیلی خوب جواب میده...ورقه های نازک میوه ها هستش...هر میوه ای که دوس داشتین ورقه ورقه کنین پنج دیقه بزارین صورتتون...مخصوصا خیار...یا سیب زرد...شیر هم خوبه...یه ذره پنبه رو شیر بزنین بچرونین رو صورتتون...پنج دیقه بعد بشورینش...یا برای زیباییه بدن ورزش کنین...بدوئین...یا ورزش یوگا...خیلی بدن رو زیبا میکنه...لوازم آرایشی نمیگم دروغه...واقعیت داره ولی همونم از میوه ها و چیزای طبیعی ساخته شده...همون اثر رو بصورت ضعیفتر داره....پس..لطفا نقاب لوازم آرایشی رو از صورتتون بردارین و اجازه بدین صورتتون خودش سعی کنه زیبا بشه بصورت طبیعی...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت..هانی هستم..مرسی


ادامه مطلب

سه شنبه 13 آذر 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

چشمهای یک گرگ

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...خوبین...؟...خیلی خوب...بی مقدمه شروع کنم...خوب...پسر بودن حالت جالبیه...سختی توش داره ولی جالبه...وختی پسر باشی معمولا همه ازت انتظار دارن بیشتر ازونچیزی باشی که هستی...وختی پسر باشی ممکنه زورت کم باشه ولی مجبوری و باید مثلا توی جابجا کردن وسائل سنگین خونه کمک کنی...وختی پسر باشی هر اشتباهی کردی همه سعی میکنن دعوات کنن یا نصیحتت کنن...وختی پسر باشی دعوا و کتک کاری که حتما داری حتی اگه از پسه دیگران برنیای ولی نباید کم بیاری... مجبوری اگه شده کتک بخوری ولی دعوا کنی...وختی پسر باشی دیگه کم کم باید عادت کنی توی بیشتر مواقع مقصر باشی...وختی پسر باشی سخته برات به کسی که دوسش داری بگی که دوسش داری بیشتره موقه ها برات افت داره انگار که اینو بگی...وختی پسر باشی حتی اگه حالت افتضاح باشه میگی..من خوبم من خوبم ...وختی پسر باشی معشوق آسمانیت بازیای کامپیوتریه هرچی خشن تر باشه بیشتر دوس داری....وختی پسر باشی شلخته ای و حوصله مرتب کردن اتاقتو نداری ولی هیچوقت وسائلتو توی اون بی نظمی گم نمیکنی...لباسات خیلی وختا اتو کشیده و تر تمیز نیستن ولی پسر مطمئن باش وختی همونا تنته خیلی بهت میاد و زیباس...وختی پسر باشی خیلی میری سر یخچال ..هرچیم بهت بگن اینکارو نکن اصلا نمیتونی خودتو کنترل کنی...بنظر من از بین میوه ها پسر..گلابی ..هستش..آخه میدونی گلابی هم قشنگه هم خوشمزس ولی اگه به کسی بگی هولو یا پرتقال طرف خوشش میاد ولی بگی گلابی بهش برمیخوره...درحالیکه گلابی هم خوشکله هم خوشمزس ولی دیگه اینجوری اسمش بعنوان یه چیز نیمه منفی در رفته...وختی پسر باشی شیطونی و همیشه یه شیطنت توی وجودته..یعنی مثلا اگه حالت گرفته باشه یا حالت بد باشه بازم اون شیطنت وادارت میکنه کارای بامزه بکنی...ببین پسر...ممکنه اطرافیانت باهات خیلی مهربون نباشن ولی مطمئن باش خیییلی دوستت دارن..شک نکن...وختی پسر باشی زیاد میری جولو آینه فیگور میگیری ..بازوتو به خودت نشون میدی همش دوس داری دست و پات بزرگ بشه...خیلیم به خودت تو آینه شکلک درمیاری...زیاد پا رو پاشنه بالا میای تا قدت یه ذره بلندتر نشون بده...وختی پسر باشی اگه احیانا بعضی وختا افتخار دادی و مسواک زدی به جای تف کردن پوماد مسواک قورتش میدی و همیشه دعا میکنی پوماد مسواک با طعم موز درست کنن...خوب..وختی پسر باشی اگه توی باغ وحش یا مستند حیات وحش چشمت به چشمای یه گرگ خیره بشه احساس میکنی داری به چشمای خودت نگاه میکنی...هی پسر ...وجود تو روی همه چی تاثیر مثبت میزاره وجودت به اطرافیانت نیرو میده...پس همیشه خودتو خوشحال و سرحال نگه دار...و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت..هانی هستم...مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 28 آبان 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

کلمات تاریک

ما را از شیطان نجات بده

من الان خیلی افسردم....چرا دلم را شکست وقتی که من خودم را داشتم در افسردگی بودم...واقعا چرا آدمها اینقدر دل میشکنند...اصلا چرا با لغت میرن تو دل مردم دلشونو میشکنن...الان من دلم شکسته است چه کسی آیا است که دلم را از زمین جمع کند بگذارد سر جایش..آه...ای روزگار ای ابرهای سیاه که بالای آسمان هستند...خیلی خوب کافیه فک کنم...سلام دوستای گلم ..عزیزای دلم..خوبین؟...وجدانن حالتون از حرفایی که زدم گرفته نشد؟...اصلا پیش خودتون گفتین این پسره چه مرگشه که اینجوری میگه..یا اصلا یاد بدهکاریاتون افتادین...خوب..یه چیزی که معمولا توی دنیای مجازی زیاد زیاد دیده میشه ازینجور حرفاس...حرفای ناامید کننده...افسرده...غمگین...من بهشون میگم ...کلمات تاریک...نویسنده های اینجور حرفا دو دسته ان...دسته اول که معمولا درس خونده و با سواد هستن و حدااقل فوق لیسانس دارن...ولی به پوچی برخورد کردن...چرا؟..دقیق نمیدونم..به هر دلیلی میتونه باشه...اونا میان جمله سازی میکنن...از جاهای دیگه ایده میگیرن...یه مقدار تقلید میکنن و درنهایت یه جمله یا یه موضوع ناراحت کننده و ناامید کننده که معمولا در رابطه با عشق...زندگی...یا جامعه یا خانواده هستش رو میسازن...بعد توی فضای مجازی انتشار میدن و خیلیای دیگه هم میان اون جمله یا موضوع رو باز انتشار میکنن...خوب..پخش میشه...مثلا یکی مثل من میخونه...محل نمیده...بازم میخونه..بازم هیچ..ولی بازم ازینجور جملات میبینه ازینجور موضوعات میبینه...بهش تلقین میشه و ذهنش اونا رو میپذیره...و کم کم یا خیلی سریع تبدیل میشه به یک انسان افسرده و شکست خورده که مدام شکستهاشو گردن دیگران..شرایط...و یا زبونم لال زبونم لال..گردن خدا میندازه...خدایا منو ببخش باید میگفتم...خیلی خوب...حالا دسته دوم...اونها تقریبا شبیه دسته اول هستن بااین تفاوت که معمولا کم سواد و کم مطالعه هستن...اونها خلق و خوی ترسو و شکننده ای دارن...و معمولا خودشونو پشت نقابهای زیبا و گول زننده قایم میکنن تا کم سوادیشون پنهان بشه...اونها هم کلمات تاریک مینویسن با این تفاوت که ضعیف مینویسن و از کلمات قلمبه سلمبه به کار میبرن...من نمیگم غم و غصه وجود نداره یا افسردگی دروغه..نه...اینا هست...ولی چه دلیلی داره آدم خودش بیاد خودش و دیگران رو با حرفای تاریکش اذیت کنه...مثل اینه که من سرما بخورم بعدش بیام بپرم تو آب سرد بعد برم توی سرما وایسم...یعنی خودم سرماخوردگیمو بدتر کنم...خوب...عزیزای دلم..کسایی که اینجور حرفایی رو مینویسن جزئه افراد شیطان هستن و خواسته یا ناخواسته هدفشون بیمار کردن ذهن و روح من و شماس...خوب..هر جا هرموقه همچین جمله ها یا موضوعات یا داستانهایی دیدین ازش دوری کنین و بهش اصلا توجه نکنین...و فقط موقعی غصه بخورین که چاره دیگه ای نداشته باشین و همیشه از خدا کمک بخواهین...خدای ما خدای شادیهاس...دوستون دارم...هانی هستم...مرسی


ادامه مطلب

جمعه 19 آبان 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

سلطان جنگل 2 یا 3 نمیدونم

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای دلم...حال و احوال؟؟...خوب...بهتره اول از مقایسه  آرواره دو حیوون وحشی بگم...خوب...همه میدونن آرواره سلطان جنگل یا همون شیر خییییلی قویه...خوب صددرصد همینجوریه...جور دیگه ای نمیتونه باشه...ولی یه حیوون دیگه توی جنگل هست که آروارش از شیر قویتره...کفتار...همون حیوونای زشت و واقعا ترسناک که به صورت گروهی زندگی میکنن و گروههای بزرگی دارن...اونها واقعا شکارچیای ترسناکی هستن...خوب...نمیدونم میدونین یا نه...شیرها مخصوصا شیرهای نر به شدت با این کفتارخوشکلا دشمن هستن و ازشون بدشون میاد...در اینمورد منم با شیرها هم عقیده هستم...خوب..موقه درگیری شیر و کفتار فقط یک شیر نر کافیه تا یه گله کفتار قتل عام بشه...مستند حیات وحش دیدم که یه شیر فقط با یک ضربه یا یه حمله کوتاه یه کفتار قوی رو از پا درآورده یا بهتر بگم دهنشو سرویس کرده...خوب...ولی دوستای خوبم آرواره کفتار که قویتره..تعدادشونم که بیشتره قیافه ترسناک و شیطانی هم دارن...تازه بعضیاشون اندازشون از یه شیر هم بزرگتره...پس چرا شیر با این وضع ناامید کننده همشونو داغون میکنه...خوب الان میگم...شیر سلطان بودن و شماره یک بودن خودشو باور داره...این حرف من نیست حرف کساییه که توی روانشناسی حیوانات تحقیق میکنن...وگرنه خیلی حیوون داریم که زورشون از شیر بیشتره..مثل کرگدن...جناب فیل...بعضی ببرها...ولی یه غرش هست توی جنگل که غرشهای دیگه رو ساکت میکنه...غرش شیر...خوب...حالا من از حیوانات مثال زدم چون خیلی به حیوانات علاقه دارم...این داشتن باور از خود درباره انسانها خیلی قویتره..خیییییلی...همه چیز ما...هرچیزی که بگی با این باور رابطه داره...مثل بازنده یا برنده بودن ما..اخلاق ما...رفتار ما..همه چی همه چی...ما کلا با دو نوع باور سروکار داریم ...باورهای منفی و باورهای مثبت...باورهای منفی راحت هستن ولی داشتن باور مثبت از خودمون یه ذره سخت تره...من نمیدونم شما چه باور کلی از خودتون دارین...ولی من اگه باورم نسبت به خودم منفیه بهتره سعی کنم بتدریج مثبتش کنم و اگه مثبته سعی میکنم بیشتر و قویترش کنم...امیدوارم همه باورهای مثبت و خوبی از خودشون داشته باشن...و...ادامه زدم..و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم...مرسی


ادامه مطلب

شنبه 4 شهريور 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

بیداری

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای خوبم....ایندفه خاطره نمیخام بنویسم...ترول نمیخام بزنم...حرفایی که بنظرم خوب یا جالبه نمیخام براتون بنویسم....ایندفه میخام درباره چیزی که شاید تا حالا متوجه شده باشین بنویسم...دلیل اینکه خیلی مدته که خیلی خیلی کم آپ میزنم...خوب...راستش من آدمیم که اصلنه اصلنه اصلا اهل آه و ناله و این چیزا نیستم...ولی الان لازم شده یه چیزایی رو درمورد خودم براتون تعریف کنم...یه تعریف سطحی...خوب...نمیدونم میدونین که من مشکل بی خوابی خیلی شدید دارم یا نه...خوب...یعنی از وقتی که خودمو میشناسم این مشکل رو داشتم...دیگه بهش عادت دارم...یعنی عادت داشتم...الان دیگه عادت ندارم...یعنی چطور بگم...الان توی این چند مدت خیلی شدید شده...یعنی حالت بیماری جدی بودن خودشو داره نشون میده...واقعا سخته...یعنی اگه میخایین یه ذره درک کنین که من چه حالتی دارم باید سعی کنین بیست و چهار ساعت یا بیشتر هیچی نخوابین...بعدش حدود پونزده دیقه بخوابین...بعدش دوباره بازم نخوابین تا بیست و چهار یا چهل وهشت ساعت بعد...واقعا فکرشم سخته؟...من همیشه اینجورم...خیلیا راه هایی برای بهتر شدن حالم پیشنهاد میدن...دکترها دارو و رژیم غذایی میدن...درمان با شوک خفیف الکتریکی به مغز انجام میدن...عکسبرداری میکنن...ولی هیچ فایده ای نداره...خیلیا بهم چیزایی رو پیشنهاد میکنن که طبیعی به نظر میاد..مثلا میگن...هانی دراز بکش چشماتو ببند به چیزی فکر نکن اونموقه خوابت میگیره...یا میگن خودتو بزن بخواب وانمود کن که خوابی اونموقه خوابت میاد...و خیلی حرفای دیگه...ولی هیچکدوم اینا اثری نداره...هر دکتری بگی بردنم...هرکاری بگی کردم...هر رژیمی که بگی استفاده کردم...ولی اصلا جواب نداده...خوب...الان دیگه همه این درمانها و پیشنهادای دیگران رو بصورت غیر ارادی یه جور توهین به خودم میدونم...ولی اونا مقصر نیستن...خودبخود اینجور برداشت میکنم دست خودم نیست...الان تا بلند میشم جولو چشام سیاهی میره...بعضی وختا زمین میخورم...بعضی وختا سرگیجه های خیلی ناگهانی و شدید بهم دست میده که میخورم زمین...وختی حرف میزنم زیاد زبونمو گاز میگیرم...البته اگه حال حرف زدن داشته باشم...خیلی زود عصبی و بی حوصله میشم..وسائل خودم یا دیگرانو پرت میکنم...دست خودم نیست چون کلافه میشم....مدرسه رفتنم که دیگه یه خط درمیون شده...و خیلی عوارض دیگه...این دلیل خیلی کم آپ کردن منه...ولی خوب...تصمیم گرفتم سعی کنم بیشتر و بهتر آپ بنویسم...و مینویسم...قول میدم...گور بابای هرچی مریضیه..خودمونو عشقه...خوب...دوستای خوبم قدر سلامتیتونو بدونین..هرچند هیچکس بطور کامل سلامت نیست و هرکسی بهرحال یه مشکلی داره...ایشالله که همیشه سلامت باشین...ادامه زدم...و...


ادامه مطلب

دو شنبه 4 ارديبهشت 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

old master2

ما را از شیطان نجات بده

با سلام و درود خدمت دوستای خوبم...خوب...یه داستان میخام بنویسم که استاد کاراتم برامون تعریف کرده...جالب بود منم برای شما تعریفش می کنم...خوب..یه ذره میخام رسمی بنویسمش...

روزی استادی پیر به همراه شاگردانش داشتند در مسیری حرکت میکردند...به دیواری رسیدند که فقط یک دیوار بود...خوب...استاد خم شد و یک تکه زغال از زمین برداشت...نه..آن زغال بیخود بود...یک دانه زغال دیگر برداشت...سپس با آن زغال یک دایره به قطر یک آرنج روی دیوار رسم نمود و خطاب به شاگردانش گفت..(از میان شما چه کسی میتواند به این دایره ضربه زده و با مشت آن را سوراخ کند)...شاگردان گفتند..(استاد این کار امکان ندارد و بسیار مشکل است...هیچکدام ما نمیتوانیم این دیوار را با مشت سوراخ کنیم)...استاد گفت(پس امتحان میکنیم)....شاگردان آن استادپیر هرکدام به آن دایره که داخل دیوار رسم شده بود مشت زدند...هرکسی به اندازه قدرت و توانایی خودش ضربه میزد...بعضی ده مشت ..بعضی سه مشت...بعضی هشت مشت...تمام شاگردان بارها به دایره مشت زدند اما دیوار سوراخ نشد...تااینکه استاد به شاگردانش گفت..(دیگر کافیست دست نگه دارید)...همه دستهایشان را نگه داشتند...استاد پیر گفت(اکنون من با یک ضربه این دیوار را سوراخ میکنم)..شاگردان گفتند( استاد این درست است که شما استاد ماهستید اما دیگر پیر شده اید و از قدرت بالایی برخوردار نیستید)...استاد گفت (پس به دقت نگاه کنید)...استاد روبروی دایره که روی دیوار بود ایستاد ..کمی گارت و گورت و غودا غودا کرد و سپس یک مشت به مرکز آن دایره زد...شاگردان در کمال تعجب دیدند که دایره بوسیله مشت استاد کاملا فرو ریخت و دیوار سوراخ شد....آنها بسیار تعجب زده شدند و از استادپیر راز این حرکت را پرسیدند...استاد خندید و گفت(من استاد شما هستم..من توانایی و قدرت و مهارت تمام شما را میشناسم...من به شما اجازه دادم به دیوار مشت بزنید و با حساب قدرت و توانایی هر یک از شما میدانستم چه زمانی دایره روی دیوار از درون ترک خورده و پوک و قابل شکستن میشود ...وقتی دانستم که زمان تمام شدن مقاومت دیوار رسیده است از شما خواستم دست نگه دارید تا خودم شخصا ضربه نهایی را بزنم...این دیوار را شما همگی با هم سوراخ کردید..)....

خیلی خوب...بنظر من که واقعا داستان جالبیه...به نظر من و زاگرس...خوب...آرزوی موفقیت برای تمام اساتید پیش کسوت ورزشهای رزمی و بقیه ورزشها..ادامه ترول زدم...موفق باشید


ادامه مطلب

پنج شنبه 12 اسفند 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

تاب بازی

ما را از تاب بازی نجات بده

دوستی و محبت بزرگ و کوچیک حالیش نیست.....

سلام....این تاب بازی چیز عجیبیه....میردت بالا میاردت پایین...خیلی خوبه...ولی نه همیشه...بعضی وختامیتونی بشینی روش و الکی زل بزنی یه جا...کجا؟؟...هرجا...خیلی خوب...این دوستی و دوس داشتن چیز ترسناکیه...به قول داداش جان مانی صغیروکبیر نمیشناسه...تو دل هرکی رفت بدبختش میکنه...حالا موضوع من درباره همه دوس داشتن نیست...مثلا فرض کنین یه بزرگتری با یه کوچیکتری دوس شده...چمیدونم از همدیگه خوششون اومده ...معمولا همه فکرمیکنن ممکنه کوچیکتره بزرگتره رو بی خیال یشه و بره....کم محلی کنه...اذیت کنه...بعد بزرگتره دلش ناراحت بشه ولی کوچیکتره اصلا براش مهم نیست....بعدش همش بگه و بخنده و این وسطا بزرگتره ناراحتی تحمل میکنه...ولی دوستان... بچه ها یا نوجوونا همشون از بزرگترا خیلی احساساتی تر هستن ...مثلا خودمو بگم...اخلاق عجیب غریبی دارم...فوش میدم...اذیت میکنم مردمو...زیادزیاد میخندم...درسخون نیستم...با همه زود خودمونی میشم...البته نه همه..بیشتر آدما...ولی بچه ها منم یه چیزی سمت چپ بدنم پشت قفسه سینم دارم که تالاپ تولوپ میزنه...خوب...دوستی و محبت بزرگ و کوچیک حالیش نیست...همیشه هم این نیست که کوچیکا بزرگا رو نگرانی میدن...بعضی وختا این بزرگترا هستن که یه کارایی میکنن تا کوچیکترا دچار دلتنگی یا نگرانی بشن...من برای خودم قوانینی دارم که رعایتشون میکنم ولی منم آدمم ...منم نگران میشم..منم دلتنگ میشم...منم بعضی وختا میسوزم ولی به روم نمیارم...خوب...بزرگترای عزیز...لطفا اگه یه روزی یه وختی با یکی که بعنوان مثال بیست سال ازتون کوچیکتره ریفیق شدین درصورت امکان مواظبش باشین...حمایتش کنین...از خودتون بی خبرش نزارین....مطمئن باشین اون به شما فکر میکنه حتی اگه در ظاهر هیچی نشون نده و مثلا بی خیالتون باشه....کلی گفتم....هانی هستم...مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 20 آبان 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

سلاح بیولوژیک

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای دلم...خوب...گفتم امروز از یه چیزی براتون حرف بزنم که خیلی ازش حرف زده شده...منم گفتم بگم بد نباشه...خوب...چطور شروع کنم خدا...مثلا شما زهر رو در نظر بگیرین...گرفتین؟...خوب آفرین...اگه خدانکرده یه نفر زهر بخوره به احتمال زیاد دور از جونتون میمیره...حالا یه زهر رو درنظر بگیرین که خیلی خیلی خیلی بتدریج و در مرور زمان به خورد یه نفر داده میشه...خوب...ضعیف میشه...ضعیف میشه...عصبی میشه...کم کم قاتی میکنه...بعد ممکنه برای خودش و دیگران آزار ایجاد کنه...آخرش یا خودشو به کشتن میده یا میمیره....خوب...حالا منظورم چی بود...الان میگم...مطمئنم همتون قلیون رو میشناسین...یه چیزیه که یه جورایی ظاهر موجهی داره...یه چیز سنتی محسوب میشه...توی استفاده اون از توتون یا تنباکو استفاده میشه....و ظاهر حین استفاده زیبایی داره...خوب...قدیما توتون برای قلیون درست کردن و آماده کردنش خیلی طول میکشید و یه چیز خاص بود...ولی الان...سه سوت با هر طعمی که کسی بخواد تهیه میشه و متاسفانه خیلی هم طرفدار داره...بگم براتون که دکترا و دانشمندا و اینا تحقیق کردن روی این توتونهای جدید که وارد کشور شده....و توی اونها به نتایج ترسناکی رسیدن...توی همه یا بگم بیشتر اونا مواد مخدر صنعتی مثل شیشه...اکستازی...هروئین..و چندچیز دیگه که من نمیدونم و نمیخوام هم بدونم استفاده شده...ولی با دوز بسیار بسیار پایین و ناچیز...چیزی که به چشم نمیاد...ولی همین دوز خیلی خیلی کم...استفاده کننده رو به مرور زمان دچار حالتهای عصبی منفی میکنه...حرف زدنش با مشکل همراه میشه...خیلی سریع عصبانی میشه...خنده های احمقانه ای میکنه....دچار پیرچهرگی زودرس میشه....اصلا بنظر شما چرا جوونای ما توی رانندگی اینقد اشتباهات خنده دار میکنن و باعث حادثه برای خودشون و دیگران میشن....بنظر شما چرا بیشتر جوونا توی روابط عاشقانه خودشون دچار مشکل هستن و طرف خودشونو فقط برای یه چیز میخان....اگه نشد سه سوت میرن سراغ یکی دیگه....من هانی هستم...و به شما میگم که یکی از بزرگترینه بزرگترینه دلایل این چیزا و خیلی چیزای دیگه همین قلیونه....که خیلی ساکت و آروم نشسته یه گوشه واسه خودش داره دود میکنه....خوب...تا حالا دقت کردین با بیشتر جوونا نمیشه دو کلمه حرف زد؟....خوب...بچه ها یه سلاح بیولوژیک بین ما پرتاب شده و داره ما رو تبدیل به چیزی میکنه که نیستیم و نمیخاییم باشیم....خوب...ادامه زدم...و...دوستون دارم.......مرسی


ادامه مطلب

شنبه 27 شهريور 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

مرا به یاد آر

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوبین؟...خوب...میتونستم با یه ترول سروتهه قضیه رو هم بیارم...میتونستم اصلا امروز آپ نکنم...ولی راستش به ذهنم رسید ایندفه درباره یکی از حالتهای اذیت کننده ای که بعضی وختا برام پیش میاد براتون حرف بزنم...من تقریبا هر روز برام یه اتفاق خنده دار میفته...کم پیش میاد که توی زندگی من یه روز معمولی داشته باشم...یعنی اتفاقای ناراحت هم میفته هاااا...ولی بیشتر خنده دارن اتفاقایی که برای من میفته...منم همیشه دوس دارم براتون اون خاطره ها یا اتفاقا رو بگم ولی نمیدونم چرا بعضی روزا مثل امروز کلا ذهنم قفل میشه...هرچی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد...یه ترانه جدید هم میخام بخونم ..ولی آهنگ خالی یه کم مشکل داره..یعنی قسمتی که آواز روی اون سوار میشه صداش کمه...ولی یه کاریش میکنم....خوب...دیشب یه اتفاق جالب برام افتاد ولی هرچی فکر میکنم یادم نمیاد...ولی قول میدم یادم بیاد و جمعه شب ...یعنی فردا شب براتون مینویسم...نمیدونم چی بود ولی خیلی خیلی قشنگ بود...خوب...داشتم میگفتم...اصلا من ترولها رو برای این درست کردم که اگه یه موقه چیزی نیومد ذهنم یه دونه بزنم وبلاگ...همین...من از وقتی اینجا مینویسم یه حس خوب دارم...یعنی وختی شما میایین و وبلاگ منو میبینین خودبخود یه حس خوب از شما میاد برای من...وقتی اینهمه حس خوب از اینهمه دوست خوب برای من میاد نمیدونین چقد دلم باز میشه....کاش میتونستم همیشه براتون حرف بزنم ...ولی اصلا حافظه خوبی ندارم....همه چی یادم میره...یعنی نه همه چی.....خیلی چیزا...ولی کلا مخلص همتون هستم...خوب...ادامه زدم.........هانی هستم....مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 18 شهريور 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

تا حالا اوف شدی؟

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای دلم...خوب...با عمومش ناصر رفته بودم باغ...بعدش...یعنی قبلش...یعنی دیروزش من پام خورده بود به نمیدونم کجا...خلاصه...درد گرفته بود...یعنی مچ پام پیچیده بود...میلنگیدم...بعدش لنگون لنگون راه میرفتم...بعدش از باغ رفته بودیم بیرون تا بریم سر کانال مصنوعی آب تا عمو مش ناصر نوبت آبیاری باغمون رو بگیره...یعنی انحراف بده سمت باغ ما آب رو...خوب..برگشت به من گفت..(پات خیلی درد میکنه پیرمرد؟؟)....گفتمش...(نه زیاد آقاکوچولو)...بعدش گفت(میتونی معمولی راه بری؟)....گفتمش (یه ذره دردش بیشتر میشه ولی میتونم)...گفت(پس تا بیرون باغیم معمولی راه برو)...گفتمش (چرا؟)...گفت (بزار نوبت آب باغو بگیرم برات میگم)....خوب...وقتی آب باغ گرفت و رفتیم داخل عمومش ناصر دلیل اون خواستشو بهم گفت...منم قانع شدم...حالا میخوام برای شما دوستای خوبم بگم...البته ...ممکنه در توانتون نباشه انجامش بدین...ولی اگه تونستین انجام بدین...خوب....ببینین بچه ها...شیرها و کلا حیوانات شکارچی اگه چشمشون به یه گله بیفته میگردن کندترین و ضعفترینشون رو برای شکار انتخاب میکنن...چون هیشکی از لقمه راحت بدش نمیاد...خوب..آدمای تاریک و بد هم اینجورن...دنبال طعمه راحت میگردن...فرض کنیم خدانکرده پاتون یا دستتون مشکلی پیدا کرده که نمیتونین خوب ازش استفاده کنین...یاهرچی...خوب..و لنگون لنگون میرین یا دستتون رو مرتب جمع میکنین و مالش میدین...یا حتی یه سرماخوردگی ساده....اگه خدانکرده دشمن یا دزدی اون اطراف باشه میفهمه که شما برای دفاع از خودتون ضعیف هستین...و میگه که...الان موقشه...و حمله میکنه...پس اگه خدانکرده برای شما مشکلی یا دردی پیش اومد اگه توانایی داشتین...پنهانش کنید...حتی از دوستاتون....چون حرف میچرخه و دشمن همیشه منتظر روزیه که شما رو ضعیف ببینه تا خدانکرده حمله کنه....خوب...عمومش ناصر اینا رو برام گفت...منم برای شما گفتم...ادامه زدم...دوستون دارم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت......هانی هستم......مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 3 شهريور 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دوبریو دوبرو

ما را شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوبین؟؟...خوب...بچه ها این عکس که زدم اول آپ یه آقاییه به اسم...دوبریو دوبرو...اون بعنوان مهربونترین مرد دنیا شناخته شده ..حالاچرا...الان میگم...خوب...اون 99سال داره...یعنی طبق اونی که خوندم99سال داره..ممکنه الان بیشتر سن داشته باشه...خوب...اون لباس وکفشای خودشو...خودش میدوزه..و باپای پیاده همه دنیا رو میگرده...و گدایی میکنه...و پول گدایی رو برای بچه های یتیم میده...ولی اون زندگی شخصی خودشو با هشتاد یورو حقوق بازنشستگی میگذرونه....از قیافش معلومه که مرد مهربونیه...اون یک بار چهل هزار یورو که از راه گدایی جمع کرده بود رو به یه یتیم خونه داد تا اونا بتونن اجارشونو بدن....خیلی خوب...حتما ازین آقاهه خوشتون اومده...ولی صبر کنین رفقا...حرف اصلیم مونده...خوب...اگه دقت کرده باشین من گفتم ایشون از راه گدایی پول جمع میکنه واسه بچه یتیما...خوب...این بنظر من اصلا خوب نیست...ممکنه اونا بچه یتیم باشن...ولی محتاج نون گدایی نیستن...خوب نیست کسی نون گدایی بره تو شکمش...این آقا اگه راس میگه نصف حقوق بازنشستگیشو بده به بچه یتیما....چرا میره گدایی؟؟...بعدشم ...بابای یتیما خداس...ممکنه اونا یتیم باشن ولی گدا نیستن ...من یه بار توی تلوزیون یه کشیش دیدم که میرفت کشتی کج میگرفت بخاطر پول...میرفت مبارزه رزمی خطرناک میکرد بعد درآمدشو میداد به بچه یتیما....حالا اون مرد جنگجو یا این مرد گدا؟؟...کی مهربونتره...؟؟؟....البته شاید نیتش خیره....ولی گدایی اصلا کار خوبی نیست...مگه اینکه کسی...مجبوره مجبوره مجبوره مجبوره مجبوره مجبور باشه....البته یه نوع گدایی خوبه...خیلیم خوبه....اول گدای خدا باشیم بعد گدای مرتضی علی....خوب...ادامه زدم....دوستون دارم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....هانی هستم....مرسی


ادامه مطلب

شنبه 30 مرداد 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

سوال

ما را از شیطان نجات بده

(آقاپسر..چرا تنهایی اومدی پارک؟)

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم..اول بگم شرمنده که دیروز چیزی براتون حرف نزدم چون مهمون داشتیم...همیشه مهمون زیاد داریم یا میریم بیرون از خونه ..جمعه ها دیگه صددرصد مهمونی داریم یا مهمونی میریم...ازین به بعد با اجازتون جمعه ها چیزی براتون حرف نمیزنم...خوب...رفته بودم پارک...داشتم تاب بازی میکردم...بعدش یه آغایی هم اومد روی تاب کناری من نشست ...قیافش یه جوری بود که توجهی به من نداره و حواسش به خودشه ولی من خودم ختم روزگارم...یه نفر تکون بخوره میفهمم چی توی ذهنشه...خوب...یه کم اینور اونور کرد...بعدش ازم پرسید(آقاپسر..چرا تنهایی اومدی پارک؟)...خندیدم گفتمش (تنهایی بهتره ولی اونقدام تنهای تنها نیستم)...گفت(پس با کی اومدی پارک؟)...مانی اونورتر بود داشت به آقاهه نگاه میکرد...گفتمش(با داداشم اومدم)...گفت(داداشت کجاس؟..نمیبینمش)...اشاره کردم به مانی گفتم(اوناهاش داره نگاتون میکنه)...برگشت به مانی نیگا کرد بعد جاخورد به مانی گفت(سلام)...مانی یه ذره نیگاش کرد گفت(علیک..فرمایش)...آقاهه گفتش(هیچی هیچی)...بعدش یواش بلند شد رفت پشت سرشو هم نیگاه نکرد...خوب...بچه ها من با مانی رفته بودم پارک و به یه سوال آقاهه جواب دادم...ولی اگه مانی همرام نبود شاید مجبور میشدم به بقیه سوالای آقاهه هم جواب بدم...خوب..بچه ها وختی میرین بیرون حتما حداقل یه بزرگتر مورد اعتماد همراهتون باشه..یا اگه با دوستاتون میرین گروهتون کمتر از سه نفر نباشه....و..یه جمله معروف..با غریبه ها حرف نزنین مگه اینکه مجبور باشین..و...یه جمله معروفتر..خییییلی دوستون دارم...یه جمله بازم معروف دیگه...ادامه زدم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم....مرسی


ادامه مطلب

شنبه 2 مرداد 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

inferno tower

ما را از برجهای جهنمی نجات بده

سلام دوستای گلم ...عزیزای خوشکلم...اینفرنو تاور...یا ..برج جهنمی...یکی از خیلی خطرناکترین سازه های دفاعی توی بازی کلش هستش...که  مثلا از اتش جهنم تغذیه میشه و شعله های جهنمیش هر مهاجمی رو ذوب میکنه...بطوریکه مهاجمین حتی با شفای هیلرها و اسپل درمان هم نمیتونن جولوی اینفرنو تاور زنده بمونن...خوب...این برجهای جهنمی روی دو حالت تنظیم میشن ..1..تک هدفی...یعنی میتونن نیروی خیلی خیلی زیادی رو به هدفشون وارد کنن ...مثلا غولها ...گولمها ...هیروها..یا حتی پکاها رو توی چند ثانیه از بین میبرن...و...2..حالت چند هدفی...یعنی میتونن همزمان به پنج هدف مختلف شعله وارد کنن و اونا رو بسوزونن...ولی توی حالت چندهدفی نیروی کمتری به دشمن وارد میکنن و دیرتر اونو از بین میبرن....یعنی نیروی حالت تک هدفی که خیلی زیاده توی حالت چند هدفی تقسیم میشه....حالا کلش بازای عزیز بهتر میدونن...خوب...حتما فک میکنین میخوام درباره کلش براتون حرف بزنم...نه...اصلا نمیتونین فکرشو بکنین من میخام درباره چی حرف بزنم...ولی چون دوستون دارم الان بهتون میگم...میخام درباره دوستی باهاتون حرف بزنم...کف کردی؟؟...خخخخخ...الان توضیح میدم...خوب...فرض کنین توی ..مثلا..مدرسه...توی مدرسه...میخایین دوس پیدا کنین...خوب طبیعیه که باید یه نیرویی بکار ببرین..مثلا بامزه باشین...مهربون باشین...خوش زبون باشین و اینا...حالت اول...میخایین با یه نفر دوستی کنین...خوب...شما انرژیتونو میزارین برای همون یه نفر...و سعی میکنین بهش نزدیک بشین تا اینکه دوزاریش بیفته و با شما دوست بشه....خوب...سعی برای دوست شدن با یه نفر باعث میشه فقط روی همون یه نفر تمرکز کنین و معمولا خیلی سریع باهاش دوست میشین...که البته این باعث میشه برای مدتی دیگران رو فراموش کنین....حالت دوم...شما مخایین با چندنفر دوست بشین...پس انرژیتونو روی چند نفر تقسیم میکنین ولی دیگه اون قدرت رو که برای دوست شدن با فقط یه نفر داشتین نمیتونین داشته باشین....چون باید همزمان هوای چند نفر رو داشته باشین...معلومه که دیرتر موفق میشین...دقیقا مثل اینفرنو تاور که اول موضوع براتون تعریف کردم....خوب...دوست شدن خیلی خوبه...ولی اگه بخایین به یک نفر توجه کنین باعث میشه دیگران رو فراموش کنین...ولی اگه هدفتون دوست شدن با چند نفر باشه مطمئن باشین هرچند یه ذره طول میکشه ولی شما میتونین چند تا دوست داشته باشین...و...نمیگم کدوم حالتش بهتره....دو تاش خوبیا و بدیای خودشو داره...و ...همیشه دقت کنین چون ممکنه یه نفر بخاد با شما دوست بشه ولی روش نمیشه بگه...پس شما تستش کنین...بعد پیشقدم بشین...ثواب داره...خوب...حالا...شما اینفرنو تاورتون روی حالت تک هدفیه یا چند هدفی؟؟؟خوب..حیف شد..خواستم کلیپ بزنم ولی توی ادامه مطلب آپلود نمیشه...وبلاگ منه دیگه...همیشه چفتک میندازه...ولی به جاش قبلنا یه ترول از کلش درست کردم اونو میزارم ببینم چی میشه.......و...ایستاده بود خیره در خورشد...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....هانی هستم....مرسی بشی الهی چه خوشکلی چه ماهی...


ادامه مطلب

پنج شنبه 17 تير 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

500

ما را کلا نجات بده

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...خوب...من تصمیم داشتم یه مدتی خودمو تنبیه کنم...یه مقداری تغییر کردم...ولی اونجور که خواستم نشد...خیلی خوب...درباره همون بسته یا باز بودن نظراتمه...خوب...من هر آپ که میزارم حداقل 500بازدید داره ..یعنی اگه از پونصد کمتر باشه الکی بهونه میارم چیزی نمینویسم تا پونصد تکمیل بشه...دلیلشم..آخه مرض دارم..دیگه دلیلی ازین قانع کننده تر توی دنیا وجود نداره...خوب..بعضی از آپهایی که میزنم که از هزار رد میشه معمولا...برای همین همیشه برام سوال بود که چرا اینهمه بازدید دارم...ولی کامنتام فقط مربوط به چند دوست مشخص هستش...خدایا پس دوستای جدید من کو؟؟...خوب..منم اومدم خودمو ازین وضعیت نجات بدم...آخه بچه ها سوالی که جوابی براش پیدا نکنی خیییییلی اذیتت میکنه...خوب...من بخاطر دوستایی که دوستشون دارم دوباره نظراتمو باز میکنم...ولی چیزی که میخام دربارش براتون توضیح بدم اینی نبود که گفتم...الان میگم...من چندتا از دوستای خودمو آوردم توی وبلاگ که برام نظر بدن...اونا دوستای هم محلیه ای من هستن..زاگرس...سارا..آرین...آریا...از وقتی که یه جورایی شدن دوستای مجازی من رفتارمون با همدیگه یه جوری شده...میگیم ..میخندیم...ولی انگار همش داریم از همدیگه قایم میشیم...انگار چون اینجا توی نت با هم دوستیم نباید توی زندگی واقعی خودمون با هم باشیم...یه وضعیتی داره پیش میاد که من اصلا خوشم نمیاد...کنار همیم ولی کنار همدیگه نیستیم...توضیحش برام سخته...خوب...من نظراتمو باز میکنم ولی همونطور که روز اول ازشون خواهش کردم بیان تا من غریبی زیاد نکنم ..الان ازشون خواهش میکنم دوستیمون همون توی کوچه محله باشه...حالا دوس دارن وبلاگ بیان خیلی خوشحال میشم ولی دیگه نظر نزارن...خوب..از الان منتظر نظرات دوستام که همیشه بهم لطف میکنن و کامنت میدن هستم...تا همونایی که خودشون میدونن کی هستن نیومدن و برام نظر ندادن ..من سراغ آپ بعدی نمیرم...خوب...ادامه مطلب براتون یه داستان خیلی زیبا پیدا کردم نوشتم...امیدوارم خوشتون بیاد...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....


ادامه مطلب

جمعه 28 خرداد 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

ما را از شیطان نجات بده

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم....این مطلب خیلی با مطالب دیگه که براتون تعریف کردم فرق میکنه...شاید یه کم عجیب باشه...خوب...بچه ها من از خیلی وقته با خودم یه درگیری درونی دارم که اذیتم میکنه...مربوط به وبلاگه...من راستش به کامنت داشتن از شما خیلی علاقه دارم در حد مرررررررررگ....خوب...و همین انتظاری که بخاطر کامنتایی که برام نمیدین و کامنتایی که میدین درواقع باعث میشه ادامه بدم....حالا بد یا خوب..ضعیف یا قوی...هرچی...بهرحال ادامه میدم...خوب...تااینجاش که مشکلی نیست...حالا لطفا با من بیاین بریم توی ذهن من ببینیم اونجا چه خبره...خوب...وای توی ذهن من یکی همش داد میزنه کامنت میخاد....همش دوس داره کامنت داشته باشه...اخ اخ اخ...چه قیافه زشتی داره...شبیه خودمه ولی خودم نیست...صداشم شبیه منه...ولی بازم خودم نیست...ازش بدم میاد...خیلی خوب...فک کنم کافی باشه...حالا از ذهن من خارج شیم...شرمنده توی ذهنم چیز جالبی برای شما نداشتم...خوب...من تصمیم گرفتم اونکه توی ذهنمه و شبیه خودمه ولی خودم نیست برای همیشه نابودش کنم...چطور؟؟...الان میگم...خیلی وخته دارم بهش فک میکنم...اصلا احساس خوبی نیست وختی من همش کامنت میخام...حالا چه داشته باشم چه نداشته باشم...من یه تصمیمی گرفتم....برای مدتهایی که فک کنم یه ذره طولانی باشه من بااینکه خیلی خیلی خیلی کامنتای شما رو دوس دارم...چه کامنتایی که بهم میدین چه نمیدین...میخام نظرات وبلاگ رو ببندم...فقط برای ادب کردن خودم....میخام محکم باشم....میخام فقط به جلو نگاه کنم...میخام از شر اونیکه توی ذهنم داره همش گدایی کامنت میکنه راحت بشم....میخام روز بروز بهتر و بهتر بشم...خوب...ولی این دلیل نمیشه دوستون نداشته باشم...خیلی هم دوستون دارم مثل همیشه...خوب...پس لطفا برام کامنت ندین...اگه هم دوستی برای مطالب پایینتر کامنت داد میخونمش...ولی تایید و جوابی توش نیست....تازه اینکارش باعث میشه نظرات همون پست هم بسته بشه...بازم میگم...بخاطر شما نیست که اینکارومیکنم درواقع دارم خودمو ادب میکنم شاید یه ذره آدم شم...خوب..ادامه مطلب نزدم...دوستون دارم...آهان..باز یا بسته بودن نظرات رو توی هر پست بهتون میگم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم...مرسی

سه شنبه 11 خرداد 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دومین شلوار

مردان را از زنان و زنان را از مردان نجات بده

....روز اول همه چی آرومه...

سلام دوستای گلم ..عزیزای خوشکلم...ببخشید دیروز نتونستم آپ بزنم یه مسافرت کوتاه مدت بودم...تازه اومدم...خواستم جریان عنکبوتامو بنویسم چون خسته بودم و تصمیم گرفتم که حکایت بنویسم که شاید اموزنده باشه...خوب...یه روز آقای محترمی بوده که یه زن محترم داشته...بعدش این آقای محترم یه دوست محترم داشته که ایشون دو تا زن محترم داشته...بعدش یه روز آقا یه زنه از دوستش همون دو زنه..میپرسه(تو دوتا زن داری چطوریه؟...اوضاعت خوبه؟)...دو زنه میگه(پس چی که خوبه..دو برابر تو محبت میبینم بهم توجه میشه...دو تا زنام بخاطر رقابت با همدیگه سعی میکنن هرکدوم بیشتر بهم محبت کنن...یکیشون برام غذا درست میکنه..یکیشون لباسامو میشوره...خلاصه خیلی بهم خوش میگذره)..بعدش آقایه زنه میره توی وسوسه...بعدش همش اون دوستش که دو زن داشته میاد از خوبیای دو تا زنش براش تعریف و تبلیغ میکنه..حالا از اقدامات خصوصیشون براش تعریف میکنه یا نمیکنه من نمیدونم...خوب...خلاصه..اونقد بیخ گوش این آقایه زنه حرف میزنه تا اون یه زنه میره یه دونه دیگه زن میگیره...یعنی به قول معروف...شلوارش دو تا میشه...خوب...روز اول همه چی آرومه..روز دوم هم خوبه..ولی روز سوم این دوتا زنهای ایشون دعواشون میشه..جر و بحث میکنن..حسادت میکنن...هرشب گیس و گیس کشی میشه...اینیکی چوغولی اونیکی رو میکنه ....اونیکی پولهای آقایه زنه سابق رو میبره...دوتاشون برای درآوردن حرص همدیگه ولخرجی میکنن اونم از جیب شوهرمشترکشون...خلاصه سرتونو درد نیارم گوشتونو کر نکنم...کار این آقا به جایی میرسه که آرزو میکنه سگ باشه...خوب...یه شب که حسابی این دو تا زنهاش کلافه کلافش میکنن..اونم عصاب میشه از دست اینا  یه بالش و یه پتو برمیداره پا میشه میره که توی مسجد بخوابه....میگه(من میرم مسجد میخابم تا از دست شما دوتا راحت بشم)..اونام فک کنم باهمدیگه بهش میگن(هرری)...خوب...میاد مسجد میخاد بخوابه که...میبینه یه نفر دیگه یه کم اونورتر خوابیده توی مسجد...بهش میگه(برادر تو واسه چی پناهنده شدی مسجد خدا؟)..بعدش آقاهه پتو رو میکشه از روش میبینه...واااااااااااااا..اینکه همون دوست دو زنشه که همش تشویقش میکرد یه زن دیگه هم بگیره...بهش میگه(ک*****...تو که بهم میگفتی دو تا زن بگیر خیلی خوبه ..فلانه..اینجوره..اونجوره..حال میده)...بعدش اون دوستش که از اول دو زن داشته میخنده میگه(کجای کاری عمو...من یه عمریه از دست دو تا زنهام توی مسجد میخابم فقط تنها بودم میخواستم واسه خودم یه همدم دست و پا کنم این شد که تو رو تشویقت کردم دو تا زن بگیری)..خوب...تموم شد...من نتیجه خاصی ازین داستان نگرفتم...فقط این داستان رو یه شیخ معروف و مهربون توی اهواز اختصاصی برای من تعریف کرد....خوب...ادامه مطلب زدم...دوستون دارم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم......مرسی


ادامه مطلب

دو شنبه 3 خرداد 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

شیرها غرش میکنند


ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب..حتما میدونین که لیگ برتر تازه تموم شده...من فوتبالی نیستم ولی تهه قلبم پرسپولیسی هستم...دوس داشتم پرسپولیس قهرمان بشه....و...البته دوس داشتم استقلال قهرمان بشه...چون تنها تیمی که توی لیگ برتر صاف و یک دست بازی میکنه ..استقلال..هستش...البته بازیهای دیروز رو ندیدم...ولی شنیدم که یه اتفاق خیلی جالب افتاده...آره...تیم استقلال خوزستان...قهرمان شده...اصلا جای تعجب نداره چون همه با سبک برزیلی فوتبال خوزستان آشنا هستن...مردمی که تقریبا همشون عشق فوتبالن....همشون یه بازی تکنیکی دارن...البته این درمورد من صدق نمیکنه...من طرفدار بازی خشن هستم...و...فقط نتیجه برام مهمه...چون اگه با لگد بری توی پای بهترین بازیکن دنیا اونوقت صدمه میبینه و کاربردش توی زمین میشه یه چیزی مثل یه سیلندر قدیمی گاز بوتان توی زمین....خوب...داشتم میگفتم...ببینین بچه ها...وقتی توی شهرهای بالای کشور بچه های فوتبالیست با کفشای قبه قبه ایی گرون قیمت با لباسهای عالی و ساقبندهای توپ دارن بازی میکنن مطمئن باشین توی خوزستان و همزمان بااونها شیرها دارن غرش میکنن...توی خوزستان...چندتا بچه دارن پابرهنه و با یه توپ چل تیکه رنگ و رو رفته توی زمین خاکی زیر گرمایی که فقط چنددرجه از جهنم کمتره فوتبال بازی میکنن...وقتی بچه هایی توی شهرهای بالای کشور دارن همراه ورزششون بهترین مکملهای ورزشی رو بهمراه خوشمزه کننده های مجاز نوش جان میکنن مطمئن باشین توی خوزستان شیرها دارن غرش میکنن...توی خوزستان بچه های فوتبالیست دارن خودشونو با آب خالی تقویت میکنن...وقتی توی شهرهای عزیز بالای کشور فوتبالیستی روی زمین چمن میخوره زمین بعدش کلی به بازیکن خاطی اعتراض میکنه توی خوزستان شیرها دارن غرش میکنن...توی خوزستان بچه های فوتبالیست وقتی میخورن زمین نیم کیلو خاک توی حلق وچشمشون میره...فقط میگن..یاعلی...بلند میشن و بدون اعتراض بازی رو ادامه میدن....اگه علم فوتبال دارین و میخاین یه تیم عالی داشته باشین کافیه بیاین خوزستان و بدون هیچ تست و آزمونی ده دوازده تا جوون خوزستانی انتخاب کنی و براشون ساده ترین لوازم ورزشی رو تهیه کنی...اونوقت مطمئن باش بهترین تیم رو خواهی داشت...و..اگه میخاین دو تا تیم عالی داشته باشی کافیه بیای خوزستان و بیست چهار یا بیست وپنج تا جوون رو انتخاب کنی و همون روش قبلی رو انجام بدی...اونوقت دوتا تیم خیلی عالی خواهی داشت..و الی آخر...خوب...قبول دارم ایرانیها فوتبال رو دوست دارن...ولی...ما خوزستانیها فوتبال رو دوست نداریم...ما عاشق فوتبالیم....عاشقانه بازی میکنیم....عاشقانه شکست می خوریم...و....عاشقانه پیروز میشیم................هانی هستم


ادامه مطلب

شنبه 25 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

گور بابای جان سینا و آندرتیکر

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...میخام اینبارباهاتون درباره یه ورزش خیلی معروف حرف بزنم که همتون میشناسیدش...ولی اول...خوب...داشتم پشت صحنه جالب یه فیلم از..جکی چان..رو میدیدم..ایشون یکی از ده استاد بزرگ شائولین هستن ولی چون واردسینماشدن دیگه اجازه ورودبه معبدشائولین رو ندارن...طبق قوانین البته...خوب..داشتم میدیدم که توی پشت صحنه ایشون برای اجرای یه لحظه از مبارزه های فیلم بارها بدجورزمین میخوردن وداغون میشدن تا یه صحنه درست بشه...جالب بودبرام...خوب..حرفم اینبار درباره..کشتی کج...هستش ممکنه خیلیافکرکنن که کشتی کج یه ورزش نمایشی وقراردادی و آمریکایی هستش ..ولی نه بچه ها...کشتی کج نوددرصد فنون وضربه هاش واقعیه...که بدلیل شکل فنون.. سرسخت بودن مبارزها و لرزان وفنری بودن رینگ مبارزه نمایشی به نظرمیاد..آخه وقتی یکی از ده استادبرترشائولین برای یه صحنه فیلم بارهااشتباه میکنه چطورممکنه چندتاورزشکار نسبتامعمولی و معمولا کم عقل بتونن اینهمه تکنیکهای سخت رو بدون اشتباه روی همدیگه اجراکنن...یااینکه بارها از ارتفاع بلندسقوط کنن..خیلی خوب...البته تبانی ودروغ توی همه ورزشها هست مثل فوتبال ..بوکس و غیره که حتماتوی کشتی کج هم هست...ممکنه فکرکنین کشتی کج یه ورزش آمریکاییه و بیشتر فنونش از جودو..کشتی..بوکس..جوجیتسو و غیره باشه..ولی نه بچه ها...کشتی کج...یه نمونه ساده شده از نبرد تن به تن جنگجویان بی همتای ایران باستان هستش...حتی ضربه زدن باوسایلی مثل صندلی و هرچی که دم دستشون بیاد یکی از مهارتهای جنگجویان بی همتای ایران باستان بوده..بعضی اوقات جنگجویان بی همتای ایرانی از سپر خودشون به عنوان وسیله ضربه زدن استفاده میکردنه که دو زائده زیر سپرهاشون از قبل برای این موقعیت بوده...که ضربه صندلی توی کشتی کج از همین ضربه سپر ایرانی الهام گرفته شده...قدرت گیری توی تمام ورزشهای رزمی دنیا قبل از اجرای ضربه هستش ولی توی کشتی کج قدرت گیری در حین اجرای تکنیک هستش برای ایجاد حداکثر تخریب وشکنجه...توی کشتی کج هم روی ضربه زدن هم روی ضربه خوردن تمرین میشه...چون همین ضربه خوردن هم مهارت میخاد که اگه آدم خودشو باضربه حریف هماهنگ کنه صدمه خیلی کمتری میبینه...بلندشدن بعد از دریافت ساده ترین ضربه کشتی کج نیاز به ماه ها تمرین سخت داره...کشتی کج انسان رو به یک نمونه انسان آهنی تبدیل میکنه...کشتی کج یک وزش ایرانی هستش...و برای همین مسئولین دبلیو دبلیو ایی...همیشه از ورود ایرانیها بین خودشون جلوگیری میکنن و اگه هم یک ایرانی وارد کنن اول یک عرب رو به اسم ایرانی وارد میکنن بعد از اون یه ورزشکار نامرد ضعیف و متغلب معرفی میکنن..مثل..((محمدحسن))و((خسرو دیوری))...مسئولین دبلیو دبلیو ایی از ایرانیها میترسن چون میدونن اگه ایران وارد کشتی کج بشه بی رقیب میشه چون این ورزش سخت برمبنای ژنتیک ایرانیها درست شده و ریشه ایرانی داره در اصل کشتی کج به نژاد برتر ایرانی تعلق داره...بهرحال اونا با ما دشمن هستن...گور بابای جان سینا و اندرتیکر...خوب...برای تفریح و خنده یه نمونه از مکالمه((خسرو دیوری)) رو براتون از آپارت پیداکردم و زدم ادامه مطلب...تاآخر ببینین...متوجه خواهید شد آقای((خسرو دیوری))اصلا ایرانی نیست و داره چندکلمه که حفظ کرده رو طوطی وار بیان میکنه....بچه ها ما بهترینیم....خوب..ورزشکارباشید.........هانی هستم................مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 8 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

هاون و دسته اش

ما را از شیطان نجات بده

 

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب..اولش خواستم یه خاطره بنویسم گفتم ..نه بزار چون پنج شنبس یه چیزتعریف کنم که اورجینال پیام اخلاقی دار باشه..خوب...حتما داستان حضرت موسی(ع)وقارون رو شنیده باشین...خوب..حالامن میخام یه ورژن متفاوت از داستان قارون بنویسم...اینو از عمومش ناصرم شنیدم...خوب..قارون یه آدم بسیار عابد و زاهدی بوده که زندگی فقیرانه ای داشته اونقدر که بیشتر روزا خودش باخانوادش فقط یه وعده غذا میتونستن بخورن...خوب...ولی قارون خیلی خیلی آدم خوب و امانتداری بوده بطوریکه خیلی ها چیزهای باارزششونو پیشش به امانت میزاشتن...قارون اینقد باخدا بوده که حتی یه جورایی رقیب معنویه حضرت موسی(ع)بوده..تااین حد...خوب..همونجور که شیطان چشمش دنبال همه آدماس و قارون هم یه آدمی بوده که شیطان رو باعبادتش خیلی آزارمیداده برای همین یه نقشه برای قارون میکشه و خودشو به شکل یه انسان درمیاره این دردگرفته و میره سراغ سرگرمیه جدیدش یا همون قارون...خوب..قارون مشغول عبادت بوده که شیطان میره سراغش و بهش یه هاون امانت میده قارون هم قبول میکنه که امانتشو نگه داره..ولی شیطان بهش میگه(آقای قارون فقط بی زحمت این دسته هاون رو به هاون نکوبون)...قارون میگه(باشه)...شیطان میخاد بره که بازم میگه(قارون یادت نره این دسته هاون رو به هاون نکوبون)..بازم قارون میگه(چشم)...بازم شیطان میخادبره ولی میگه(قاری جون این دسته هاون رو به هاون نکوبی وااا)...قارون میگه(چشم عزیزم چشم جونم یه بارگفتی فهمیدم)...شیطان میخاد بره بازم برمیگرده میگه(نکوبی دستشو به هاونش)...قارون میگه(میری یا بالگد بیرونت کنم)..خلاصه چندین بار شیطان این حرفو میزنه و میره...ولی صدای نحسش توی گوش قارون میپیچه(یه بار .یه بار..یه بار..دستشو..دستشو..تشو..تشو..به..هاون..هاون..هاون..ون..ون..نکوبی..نکوبی..کوبی ..بی...بی)..خلاصه قارون پیش خودش میگه(یعنی چرااین مرد مدام ازم میخواست دسته هاون رو به هاون نکوبم؟)..گرفتین چی شد بچه ها؟؟؟...قارون میمیره از فضولی...خلاصه میره ..تق..یکی با دسته هاون به هاون میزنه...میبینه ععععععههههههههه...یه سکه طلاافتادددددد...بازم میزنه ..اه..بازم یه سکه دیگه...ولی هاون سالمه هیچیش نشده....چندبار میزنه هی سکه طلامیفته...د بیا...قارون پولدار شدی مفتی مفتی...دیگه کار قارون به جایی میرسه که همش داشته بادسته هاون به هاون میزده و پولدارتر میشده...خداکه از یادش میره هیچ زن و بچه خودشم از یادش میره..اینقده پولدار میشه اینقده پولدار میشه که چهل تا بار شتر فقط کلیدای خزانه های پر از پول و طلاش بوده...حالا سعی میکنه به روش غیراخلاقی به حضرت موسی(ع)تهمت بزنه ولی آبروی خودش میره بماند...خلاصه حضرت موسی بسکه به این قارون میگه(قارون بی خیال شو..حدااقل زکات مالت رو بده)..دیگه حضرت محترم میبینن فایده نداره..بلانسبت شما شتر میفهمه قارون نمیفهمه...حضرت میرن و به خدا شکایت میکنن..چون قارون دیگه داشته از مردم هم سواستفاده میکرده برای پولدارتر شدن...خداهم به حضرت عزیز میگن(ای موسی نزد قارون برو که تراب(خاک)..در اختیار توست)..موسی میره و بازم سعی میکنه این قارون رو آدمش کنه که طبق معمول قارون گمراه ما چفتک میندازه...بعد حضرت میفرماین(تراب بگیر)..قارون یه ذره میره توی زمین..بازم حاضرنمیشه قبول کنه..بازم حضرت میفرماین(تراب بگیر)...بازم قارون میره پایینتر...خلاصه کار به جایی میرسه که قارون میفته به التماس که (ای موسی مرا ببخش)ولی بازم حاضرنمیشه از یه ذره از ثروتش بگذره...بازم به دستور حضرت و به خواست خدا قارون میره و میره...تا دفن میشه..بعد حضرت میگه(ممکنه مردم خیال کنن من قارون رو بخاطر بدست آوردن ثروتش از بین بردم)..از خدامیخاد که تمام مال وثروت قارون رو هم توی زمین دفن کنه یعنی کلا قارون آسفالت میشه...و..تموم...خدا به حضرت موسی میگه(اگر قارون به جای التماس کردن به تو وکمک خواستن از تو فقط یک بار منو صدا میکرد میبخشیدمش)...قربونت برم خدا...خوب...نکته اخلاقی که خودم همیشه از شنیدن این قصه میگیرم اینه که اگه اون هاون قشنگه رو بدست بیارم باهاش ریتم دوضرب میگیرم کلا...خوب..شمارونمیدونم...خلاصه هاون بدستتون رسید مافقیر بیچاره ها رو فراموش نکنین..ادامه مطلب زدم که هیچ ربطی به داستان نداره...دوستون دارم..و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم.......مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 19 فروردين 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دروغگو کم حافظه نیست

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم....و..همینطور سلام آریاجان...خوب...چرا من همین اول کاری به آریا سلام اختصاصی کردم...من چند روز پیش یه دروغی گفتم...یعنی یه کلکی زدم که خیلی تابلو بود...یعنی داداش جان یوسف که هنوز آدم آهنی منو نکشیده فهمید...بچه ها یه عکس آدم آهنی سخت براش انتخاب کردم فک کنم دندوناش میریزه تا بکشدش برام...خوب دیگه..رفیق هانی بودن این دردسرارم داره...خوب...میخواستم از اتفاقای همین نیمچه مسافرت عیدم براتون بگم که آریا گیر داده که چرا من اونروز اون کارو کردم...منم مجبورم کامل بگم...خیلی خوب...من قبلنا با یه افرادی درگیری داشتم یکی ازین افراد برای اینکه شخصیت منو جولوی همه کوچیک کنه کامنتای خصوصیه منو عمومی میکرد ..برام عجیب بود اخه من بلد نبودم...منم هی براش کامنت خصوصی مورد دار مینوشتم تا بالاخره از رازش سردربیارم...تااینکه اون فرد یه سوتی داد که باعث شد من بفهمم چطور اینکارومیکنه...خیلی خیلی ساده بود...منم ...چندمدت پیش باید میرفتم بیمارستان...یوسف از آریاآرین خواست که از من بی خبرش نزارن...خوب..کامنتا رو داشتم میخوندم...دیدم کامنت یوسف بی جواب میمونه اینجوری منم که نیستم ادامه حرفای بچه ها رو باهمدیگه تایید کنم...موقش بود که از روش اون فرد برای توی عمل انجام شده قرار دادن ارین استفاده کنم بعدش کامنت اریا رو دستکاری کردم چون اگه کامنت رو بصورت معمولی دستکاری کنی شکل جمله بندیهاش عوض میشه و همه میفهمن عوض شده...آریا هم همش بهم میگفت چرا کامنت منو دستکاری کردی...؟؟؟....خوب..منم از زبون آریا قول دادم که ارین یوسف رو ازمن بی خبر نزاره...ولی خودمم متوجه نشدم چطور ممکنه نظری که تایید نشده باشه جواب داده بشه بوسیله یه کامنت دهنده دیگه....ولی یوسف فهمید...خوب...من کلک زدم...کارم اصلا درست نبود...بچه ها.دروغ بدترین سم کشنده ایه که میتونه وجود داشته باشه...آدولف هیتلر گفته((هر جامعه ای را که میخواهی نابود کنی دروغ را به آنها بیاموز))...بچه ها البته توی اسلام دروغ مصلحتی هم داریم که یعنی دروغی که باعث انجام گرفتن کار خیری میشه که ثواب هم داره...ولی بازم این دلیل نمیشه آدم بیاد هر دروغی بگه اونوقت بگه که دروغ مصلحتی بوده...دروغ همیشه به دردسر ختم میشه..مثل الانه من...که مجبور شدم بخاطر دروغ گفتنم یه خاطره خنده دار برای شما رو عقب بندازم...خوب...از همه معذرت میخام...بازم از همه معذرت میخام...و..از همه مهمتر از همه معذرت میخام..سعی میکنم تکرار نشه...سعی میکنم البته...خوب...میگن دروغگو دشمن خداس...ولی به نظر من اینجور نیست..دروغگو دشمن خودشه...چون هیچکس نمیتونه با خدا دشمنی کنه....هیچکس...خوب..و بازم میگن..دروغگو کم حافظس که بازم میگم ..نه...دروغگو کم حافظه نیست...دروغگو کلا تعطیله....و...ادامه مطلب زدم...و..دوستون دارم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت......هانی هستم......مرسی


ادامه مطلب

شنبه 7 فروردين 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

combat

ما را از شیطان نجات بده

مولاعلی(ع)فرمودن...(((هیچکس را به مبارزه دعوت نکن اما اگر تو را به مبارزه دعوت کردند قبول کن)))

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...اول بگم شرمنده چندمدته یه شب درمیون مطلب میزارم...چون هم ایام فاطمیه هستش هم خودم یه ذره همچین بگی نگی خسته میشم...یعنی زود خسته میشم...ولی توی تعطیلات عید به بعد بازم مثل همیشه مطالب خنده دار مینویسم ..مثل ترول و خاطره و اینا دیگه...خوب...بریم سر مطلب امشب...خوب...تاحالا شده لب و دهنتون مثل این عکس بشه که زدم اول آپ؟؟...منکه زیاد شده...دعوام شده بارها و بارها...هم کتک خوردم هم کتک زدم....خوب..بچه ها اول بگم دعوا اصلا کار خوبی نیست...ولی برای کسی که دعوا رو شروع میکنه یا باعث دعوا میشه بده...ولی برای کسی که از خودش داره دفاع میکنه خیلی هم خوبه...البته نه اینکه تا یارو گفت هوی شمام بپری بی ریختش کنی..اولش باید سعی کنی از جایی که احتمال درگیری توش هست دور بشی..اگه دیگران بهت حمله کردن یا تهدیدت کردن همیشه اولویت اول دور شدن از دعواس یا همون ..فرار مقدس...خوب...قدرت توی دعوا دو نوعه...اولیش...زور بدنی...که خودتون میدونین برمیگرده به قدرت جسمی...بلد بودن فنونی مثل رزمی یا کشتی یا هرچی...و نوع دومش...زور قالتاقی ما بهش میگیم...(ghaltaghi)...ما به آدمی که مثلا شجاع باشه...زرنگ و کلاهبردار باشه...شر باشه...بی خیال و بی آبرو باشه میگیم قالتاق..مثلا میگیم یارو خیلی قالتاقه...یعنی شرور و خیلی زرنگ و همه کارس...جنبه منفی داره...حالا چرا گفتم زور قالتاقی...خوب..وقتی آدم احساس کنه توی زور بدنی ممکنه کم بیاره بهتره از زور قالتاقی استفاده کنه...یعنی داد و بیداد راه بندازه..کولی بازی در بیاره...خودشو خلافکار نشون بده خودشو دیونه و بی کله نشون بده..فوش بده....خلاصه کاری کنه که ترسناک جلوه بده تا طرفش بترسه...البته همیشه زور قالتاقی جواب نمیده ولی بیشتر وقتا کارسازه...واسه من که اینجور بوده...خوب بچه ها توی این دوتا زور یه چیزی مشترکه...خونسرد بودن...چون اگه استرس داشتی نصف بیشتر قدرتتو از دست میدی و شکستت حتمیه...پس بهتره همیشه خونسردیتونو حفظ کنین..و اینکه اگه فن خاصی توی دعوا بلدین اصرار نداشته باشین ازش استفاده کنین اجازه بدین غریزتون خودش انتخاب کنه که چیکار کنه....خوب...یه چیز مهم توی دعوا..... همیشه مواظب طرفتون باشین و مراعاتشو بکنین تا صدمه جدی نبینه البته اگه خدانکرده حمله و تهدید به شما خیلی جدی بود و مهاجم یا مهاجمین درخواستهای غیرمتعارفی ازتون داشتن اونموقه اول سعی کنین در رین اگه نشد از هر فن و وسیله ای برای متوقف کردنشون استفاده کنین....خیلی خوب...بچه ها بازم میگم دعوا کار درستی نیست...هیچوقت توی دعوا مهاجم نباشین چون مهاجم چهل درصد قدرتش کم میشه این یه چیز غریضیه...و...همیشه آماده دعوا یا همون دفاع از خودتون باشین...همونجور که کشورها برای دفاع از خودشون ارتش و توپ و تانک دارن ...شما هم همیشه باید برای دفاع از خودتون آماده باشین...خدا توی قرآن گفته((هر مسلمان باید در جهاد بر ده نفر از کفار غلبه کند ولی چون این تکلیف برای شما سخت است پس کافی است هر مسلمان بر دو نفر از کفار غلبه کند))..البته بچه ها مکان آیه و ترجمه دقیقش یادم نیست یعنی کامل نمیدونم...خدامنو ببخشه اگه اشتباه گفته باشم...ولی میدونم یه همچین چیزیه....خوب...قوی باشید...و...ادامه مطلب زدم...دوستون دارم..و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت......هانی هستم..........مرسی


ادامه مطلب

شنبه 15 اسفند 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

اون آره؟...من نه؟؟؟

ما را از شیطان نجات بده

حضرت پیامبر(ص)فرمودن...(الحسود لایسود)

سلام دوستای گلم عزیزای خوشکلم...همونطور که متوجه شدین میخام باهاتون اینبار درمورد حسادت حرف بزنم ولی اولش....خوب...روزی استاد ..ایپ من...استادبزرگ سبک وینگ چان...با انگشتش روی خاک یک خط کشید و از شاگردانش خواست آن خط را کوتاه کنند...همه شاگردان با دست قسمتی از خط راپاک میکردند...تا کوتاه شود...ولی یکی از شاگردان استاد ایپ من...رفت و در کنار آن خط با انگشتش یک خط بزرگتر کشید...و بااینکار ان خط کوتاه بنظر میرسید..استاد به ان شاگرد افرین گفت و کلی برای همدیگر نوشابه باز کردند...آن شاگرد زیرک کسی نبود جز ..بروسلی....خوب...بچه ها حسادت چند نوع مختلف داره...یکیش اینه که آدم به داشته های بزرگ دیگران حسادت میکنه و حرص میخوره...یکیش اینه که آدم به داشته های معمولی دیگران حسادت میکنه و حرص میخوره..ولی بدترین نوع حسادت اینه که بعضیا خودشون همه چی دارن ولی به داشته های دیگران حتی اگه ازشون پایینتر باشه باز حسادت میکنن...این بدترین نوع حسادت هستش...(((شیطان مونگل به خاطر حسادتش به انسان سجده نکرد و غرور ورزیدکثافت))همیشه آدمهای حسود در حال حرص خوردن و از داخل ترکیدن هستن...بچه ها حسادت هیچ سودی جز ضرر نداره....چون آدم حرص میخوره و به بدن خودش ضربه میزنه با حرص خوردنش...حتی بعضیها برای اینکه از دیگران کم نیارن دست به کارهای ناشایست میزنن...بچه ها به هرچی که خدا بهمون داده راضی باشیم..ولی بازم برای بهتر شدن تلاش کنیم...البته حسادت خوب هم داریم و اون اینه که به افراد بالاتر از خودمون نگاه کنیم و لذت ببریم و عهد ببندیم اینقد تلاش کنیم تا از اونا بهتر بشیم..این حسادت خوبیه بهش میگن((غبطه))...که حتی این احساس غبطه توی بهشت هم هست...بهشتیا وختی یکی از خودشون با درجه بالاتر توی بهشت میبینن بهش غبطه میخورن و لذت میبرن...خوب...البته یه چیزی هم هست...طوری رفتار نکنیم که نظر آدمهای حسود و بدنیت بهمون جلب بشه ....خودنمایی نکنیم...چون یه نوع آدم حسود خطرناک هست که در کنار حرص خوردن به افرادی که بهشون حسادت میکنه ضربه میزنه و سعی در از بین بردن برتری اونا داره....خوب...اونجای لق همه اونایی که بهتون حسودی میکنن(((ماشالله هزارماشالله به جون همتوننننننننننن)))...خوب..ادامه مطلب زدم...و...دوستون دارم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت............هانی هستم....................مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 13 اسفند 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

TERMINATOR

ما را از شیطان نجات بده

...(وقتی نقاشیای بچگیمو نگاه میکنم ..میبینم چندتاشون خیلی شبیه نابودگر هستن)...

یه مرد گنده داشت روی سن برای مردم فیگور میگرفت و عضلات بزرگشو به همه نشون میداد...همه داد میزدن و بهش میگفتن (آرنولد ادامه بده..فیگور بعدی..فیگور بعدی)...پسر جوون از رویای خودش خارج شد و به دست و پا و بدن لاغر خودش نگاه کرد ولی چیزی باعث میشد بازم به تمرین کردن ادامه بده....آرنولد شورات زنگر ....اون پسر ضعیفی بود که هیچ چیزی به اندازه رویاهاش و تصویرهای ذهنی دوران کودکیش توی موفقیتش بهش کمک نکرد...خوب...سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم.....میخام باهاتون اینبار درباره بزرگترین قدرتی که خدا به ادما داده صحبت کنم...چیزی که از همه چی قویتره....فکر...یا بهتر بگم تصویرسازی ذهنی....اکثر آدمهای مشهور و موفق دنیا وقتی از خاطرات گذشتشون حرف میزنن از خیالات خودشونم حرف میزنن...بچه ها ذهن انسان خیلی قدرتمنده...آدم اون چیزی میشه و یا به اون چیزی میرسه که بهش فکر میکنه...البته فکر زیاد...وقتی تصمیمی دارین یا هدفی دارین..قبل از اینکه به هدفتون برسین هرموقه بیکار بودین..قبل از خواب بهترین موقس...خودتون رو توی موقعیت رسیدن به هدفتون تصور کنین...مثلا اگه میخاهین ورزشکار موفقی بشین خودتون رو توی حالت قهرمانی تصور کنین....یا هرچیز دیگه....و روی اون تصویر خوب ذهنی اصرار داشته باشین...نه اینکه دو بار اینکارو بکنین بعدش فراموشش کنین...بچه ها ذهن انسان خیلی خیلی قدرتمنده...و بالاترین قدرتش تصویرسازی ذهنی هستش...ما همون چیزی میشیم که خودمون فکر میکنیم....آرنولد شوارت زنگر یه بار به یکی از دوستای صمیمیش میگه(وقتی نقاشیای بچگیمو نگاه میکنم..میبینم چندتاشون خیلی شبیه نابودگر هستن)...نابودگر یا همون ...ترمیناتور...معروفترین فیلمی که آرنولد توش بازی کرد....به چیزای خوب فکر کنیم تا به چیزای خوب برسیم....و..ادامه مطلب زدم...و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....هانی هستم.......مرسی


ادامه مطلب

سه شنبه 11 اسفند 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

اهمیت مطالعه

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...درمورد چیز مهمی میخام باهاتون حرف بزنم...امیدوارم تاآخر منو حوصله کنین و بخونین...خیلی خوب...درمورد اهمیت مطالعه میخام باهاتون حرف بزنم و ازتون میخام همیشه مطالعه کنین......بچه ها وختی میگن آدم باهاس تا میتونه مطالعه کنه معمولا یه کسی میاد توی ذهن آدم که یه کوهی کتاب ریخته کنارش و داره همه ساعتهای روز کتاب میخونه تا اطلاعاتش زیاد بشه...البته همچین اشخاصی هم هست ولی تعدادشون خیلی کمه....خوب...این خیلی خوبه به نظر من..ولی بچه ها من میخام یه چیز بهتر براتون بگم...یه روش که خیلی از مطالعه کردن بهتر جواب میده...برای من که جواب داده...حالا میخام به شما هم بگم...بچه ها علم توی دوره زمونه ما خیلی پیشرفت کرده و داره بیشتر پیشرفت میکنه...توی همچین حال و روزی نشستن یه جا و مطالعه کردن سخت شده...چیزایی مثل تلوزیون رادیو اینترنت و چیزای دیگه...باعث شدن آدم از کتاب فاصله بگیره...ولی بچه ها ما میتونیم از همین مشکل برعلیه این مشکل استفاده کنیم...مثلا یه برنامه وراجی تلوزیونی که حال آدمو بهم میزنه رو درنظر بگیرین...گرفتین؟؟...خوب...اگه بشینیم و با دقت بهش گوش کنیم میبینیم خیلی چیزای آموزنده ای برای ما میگه که تا قبلنش نمیدونستیم...مثلا یه فیلم یا یه سریال رو فقط به خاطرقیافه ناز هنرپیشه هاش یا جلوه های ویژه اون نگاه نکنین..البته اینام عالیه...ولی اگه به همون فیلم با دقت گوش کنیم میبینیم کلی چیز برای یاد گرفتن توش هست...که بصورت مجانی یا نیمه مجانی در اختیار ماقرار گرفته...حتی توی کوچه و خیابون توی حرفای مردم به همدیگه اگه دقت کنیم میبینیم کلی حرف و واژه خوب و جالب هست...خیلی از ترولها و یا مطالبی که خود من مینویسم یا درست میکنم باور کنین از همین حرفای مردم یا شوخیای مردم هستش...مثلا دو نفر با هم یه شوخی ساده میکنن من اونجا یه ترول میاد توی ذهنم...بچه ها اگه اینجوری به همه چیز که اطرافتون اتفاق میفته دقت کنین مثل اینه که همیشه در حال مطالعه و چیزای جدید یاد گرفتن هستین...بچه ها خدا همه جای این دنیا اطلاعات رو بصورت کامل ذخیره کرده...فقط باید دقت کنین ...با دقت گوش کنین ...ببینین..و...انجام بدین...ولی بچه ها لازم نیست من بهتون بگم چطور دقت کنین...روش خاصی نداره...ذهن آدم مثل ماشین هستش...وختی میخاین ماشین روشن کنین کافیه استارت بزنین..خودش روشن میشه...دیگه لازم نیست شما برین چرخ دنده هاشو بچرخونین...ذهن آدم هم اینجوره...کافیه اراده کنین...خودش شروع به کار میکنه....پس ...همیشه مطالعه کنین...خیلی خوب...بچه ها ایام فاطمیه هستش...منم دقیق نمیدونم چی باید بنویسم...پس با اجازه گلتون فرداشب چیزی نمینویسم...یعنی الان که چارشنبه هستش..نمینویسم تا جمعه...تازه...کلی تایپ دارم واسه عموجان...خیلی زیاده...دیگه چشام چپ میشه تا تمومشون کنم...اگه جمعه عمری باقی بود و مهمونامون گیگ نتمو به خاک ندادن..حتما مینویسم...قول میدم..قول مردونه.....ادامه مطلبم زدم....دوستونم دارم....موفق باشین...هانی هستم.....البته پادشاهه به خورشید نیگا میکنه وااااااااا.....مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 5 اسفند 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

تحریک

سلام دوستای خوشکلم....خیلی خوب...این ترول کار من نیست...داستانش طولانیه...توی ادامه مطلب نوشتم...اگه دوس داشتین بخونین...ممنون مرسی تشکررررررر


ادامه مطلب

یک شنبه 25 بهمن 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

خواب

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...خیلی مدته میخام اینو براتون بگم...ولی همش یادم میره...گفتم دیگه الان بگم که دیگه ذهنم راحت شه...خوب...بچه ها حتما همه شما میخوابین...وقتی هم که میخوابین به احتمال زیاد خواب هم میبینین...ایشالله همیشه خوابای خوب ببینین..خیلی خوب....بچه ها فرض کنین رفتین توی یه پارک یه کم تاب بازی کردین و دوباره از پارک بیرون اومدین و رفتین سراغ کارای دیگه...خوب...وقتی رفتین پارک..قبلش یه زندگی داشتین با هزاران خاطره شخصیت و اتفاق و همه چی...بعد از اینکه از پارک هم اومدین بیرون بازم همون خاطره ها و شخصیتها رو توی ذهن خودتون دارین...یعنی یه دوره زندگی...فقط حالا یه خاطره جدید به اسم ..پارک..بهش اضافه شده...خوب...حالا فرض کنین که شما میخوابین و خواب میبینین که رفتین توی پارک و تاب بازی کردین و اومدین بیرون...خوب..بعدش از خواب بیدارشدین...حالا چی؟...قبل و بعد رویایی که دیدین یعنی رویای پارک رفتن چی بودین؟..و یا..کی بودین؟؟...بهش فکر کردین؟...حالا فرض کنیم توی خواب میبینین که رفتین یه جای افسانه ای ..یه جایی که توی دنیا وجود نداره...مثلا سرزمین عروسکها..مثلا گفتم اینو...خوب..قبل و بعد سرزمین عروسکها شما کی و یا چی بودین؟....آیا واقعا خواب دیدن ما با خواب دیدن شروع میشه و با بیدار شدن تموم میشه؟؟...پس تکلیف اون شخصیتهایی که توی خواب میبینیم چی میشه...یعنی نابود میشن؟؟..فکر نکنم...همه ما میدونیم که دنیایی که توش زندگی میکنیم دنیای واقعی هستش ولی هیچکس ..میگم هیچکس...تاحالا صددرصد نتونسته ثابت کنه که این دنیایی که توشیم یه خواب نیست...یه چیز جالب...اکثر شخصیتهای بزرگ مذهبی و معنوی و حتی خدا..این دنیا رو به یه خواب تشبیه کردن..یعنی خیلی واضح و روشن گفتن که ..این دنیا همش یه خواب و خیاله....ولی بچه ها از این چیزایی که گفتم اصلا هدف خاصی نداشتم..فقط توی ذهنم خیلی وقته سروصدا میکنه میگه((منو بنویسسسس هانییییی...منو بنوییییسسسس هانیییییییی..ننویسی مینویسمتتتتتتتتتت هانییییییی..هرکس مرا ننویسددددد خرررررر استتتتتتت))..خیلی خوب منم نوشتم...بهرحال...خواب و رویا خیلی مهمه..ولی...دنیای واقعی از خواب و خیال مهمتره....خوب ...امیدوارم همیشه خوابای شیرین و عسلی ببینین...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم.................مرسی


ادامه مطلب

جمعه 16 بهمن 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

هانی..الهه ترول26

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب..ادامه مطلب از این ترول که زدم خیلی مهمتره...لطفا بخونین....مثل همیشه موفق باشین...شاد باشین...و...خیلی دوستون دارم...


ادامه مطلب

یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دروازه دوزخ

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...چندوقت پیش داشتم دنبال عکس کروکودیل یا همون تمساح میگشتم با یه چیز خطرناکتر روبرو شدم...کروکودیل...خطرناکترین ماده مخدر جدید جهان...ترکیباتش..چیزایی مثل بنزین..تینر...قرص آرامبخش قوی...فقط توش تی ان تی و دینامیت کم داشت...بعدش عکس کسایی که اونو مصرف کرده بودن رو دیدم...خیلی از زامبی های توی فیلمها هم داغونتر بود...خیلی...ولی بچه ها میخام از یه چیز خطرناکتر براتون بگم...همتون میشناسینش...سیگار...چون نقطه شروع همه بدبختیا اونه...آدمای ناامید معمولا سیگار میکشن...و همین اونا رو کم کم به مصرف آت و آشغالای دیگه هم میکشونه....خوب..این چیزا...همشون...توی یه چیز مشترکن...به آدم لذت میدن...یه لذت ناگهانی و خارج از کنترل...وقتی آدم شروع کرد به مصرف تا یه مدتی اون مواد مخدر رو میکشه ولی بعد از مدت کوتاهی مواد مخدر هستن که اونو میکشن...آدم ذاتا دنبال آرامش هستش...و رضایت از محیط...و سعی میکنه اونو بدست بیاره...بهش میگن خوشبختی...ولی...همونطور که چراغهای مصنوعی باعث میشن پرنده ها و موجودات دیگه مسیر اصلی رو گم کنن...مواد مخدر هم باعث میشه آدم مسیر اصلی رو گم کنه...چون آدم لذت و ارامش میخاد...مواد مخدر هم به آدم این چیزا رو میده..ولی به جاش همه چیز آدم رو ازش میگیره...یه بار داداش جان مانی منو برد یه جایی توی حومه شهر که تعداد زیادی آدم کثیف و بدلباس و مریض و بدظاهر بودن...بعد من ترسیدم...گفتمش اینجا کجاس منو اوردی؟...هیچی نمیگفت...تااینکه گریه کردم...چون خیلی ترسناک بودن...بعدش منو ازونجا برد...بعدش گفت..به اینجور ادما میگن..معتاد...بعد کم کم بهم گفت که این چیزا همش از سیگار شروع میشه....من از موادمخدر متنفرم....ولی تازگیا یه چیز تازه کشف کردم...یه چیزی که یواشکی داره کار سیگار رو راحت تر میکنه...قلیون...خوب...بچه ها عموجانم میگه..هیچ لذتی به اندازه زندگی طبیعی وجود نداره...یه چندتاعکس زدم ادامه مطلب ولی اگه دوس نداشتین نیگا نکنین...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....بچه ها ..دود..جذابیت نمیاره...به من اعتماد کنین........هانی هستم مرسی


ادامه مطلب

سه شنبه 15 دی 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

مبارزی در باد

ما را ازشیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...اول بگم که خیلی دوستون دارم...خوب...میخام امروز براتون درباره یه فیلم سینمایی صحبت کنم...یه فیلم که خودم اگه اشتباه نکرده باشم پنجاه بار بیشتر دیدمش...روی کامپیوتر دارمش...خوب...اسم فیلم هست..(مبارزی در باد)...یه فیلم رزمی هستش...ولی نه ازون فیلم رزمیا که روی پشت بوم میدوئن...اصلا صحنه های ساختگی و تخیلی هم نداره..بصورت نیمه کلاسیک پرشده...داستان یه کره ای به نام(چوی باندال)هستش...که رویای خلبان شدن اونو از کره به ژاپن میکشه و خلبان میشه ولی توی جنگ از انجام کامیکازه خودداری میکنه...کامیکازه یعنی اینکه وقتی گلوله ها و موشکای هواپیماتموم میشده...خلبان هواپیما رو میرونده توی دل کشتی و خلبان و هواپیما فاتحه مع الصلوات...بخاطرهمین میخان اعدامش کنن...که به دلایلی زنده میمونه...هزاربدبختی میکشه ..بدترین تحقیرها رو تحمل میکنه...بعدش میاد بافنون رزمی که بلده دخترای ژاپنی رو از دست سربازای هوسران آمریکایی نجات میده...خلاصه استادش یه کتاب از تمرینات محرمانه اویاما بهش میده اونم میره توی جنگل و تمرین میکنه حدود سه چهارسال بعدش میادو همه کاراته ژاپن رو شکست میده...اصلامنظورم این نیست که بخام بهتون بگم یه فیلم رزمی ببینین...نه...میخام درس زندگی رو توی فیلم ببینین..که آدم میتونه از اعماق سختیها به اوج موفقیت ها برسه...و اینکه ایشون قوانین جوانمردی و اخلاق ورزشی و انسانی رو توی زندگیش کاملا رعایت میکنه...این فیلم رو از روی زندگی (چوی باندال)معروف به اویاما ساختن....ایشون یه بار چهارصد رزمی کار حرفه ای رو بصورت مبارزه تک به تک پشت سرهم شکست میده...دیگه هیچ انسانی نمیتونه حریفش بشه...برای همین مجبور میشه با گاوهای وحشی مبارزه کنه...اون گاوهای وحشی رو هم شکست میده ..بعدش خواسته با شیرها و ببرها هم مبارزه کنه..ولی بهش اداره حفاظت از محیط زیست بهش این اجازه رو نمیده چون شیرها و ببرها حیوانات حفاظت شده ای هستن...ایشون توی کتاب گینس معروف به (یک ضربه..یک مرگ)هستن...ایشون سبک (کیوکوشین کای کاراته)رو بنیانگذاری کردن...منم این سبک رو برای تمرین کاراته انتخاب کردم...ولی قول میدم وختی گردن کلفت شدم...گاوای وحشی رو نمیکشم...ترجیح میدم سوسکای دسشویی رو بکشم...چون ازشون خیلی بدم میاد...از گاوای وحشی هم میترسم...به شمام پیشنهاد میکنم فیلم(مبارزی در باد) رو ببینین به دخترا هم پیشنهاد میکنم ببینن...نکته اخلاقی توش زیاد هست...ادامه مطلب هم هست.....و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...........پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....................هانی هستم............مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 2 دی 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دون کیشوت

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...میخام الان درباره یکی از قهرمانای مورد علاقم براتون بگم...که خیلی دوسش دارم...یه پیرمرد که با یه اسب پیروضعیف با یه مشت آت آشغال خودشو مثل شوالیه ها میکنه و میره به جنگ پلیدیها...اون یه جورایی توهم میزنه کلا...مثلا آسیاب بادی رو یه اژدهای چندسر میبینه و بهش حمله میکنه ..یا درختا رو غول میبینه یا هرچی...این شاید خنده دار باشه...ولی بچه ها برای من نیت قلبی دون کیشوت مهمه ...اون باوجود ضعف جسمانی خودش و اسبش فقط با یه نیزه شوالیه ایه زنگ زده و یه کلاه قدیمی و یه مشت چیزایی که خودش سرهم میکنه مستقیم به قلب تاریکیها میزنه و از جون خودش میگذره...من این حالت دون کیشوت رو خیلی دوس دارم...منو احساساتی میکنه معمولا...یه چیز دیگه...اون یه دوست وفادار به اسم سانچوپانزا داره ...سانچوپانزا از جهاتی برای من از دون کیشوت هم دوس داشتنی تره...اگه دون کیشوت مشکل توهم زدگی داره...ولی سانچو که مشکلی نداره...با اینحال حاضر میشه بصورت وفادارانه ای با دون کیشوت بمونه...اونم فقط با یه الاغ...بچه ها ...به شمام پیشنهاد میکنم این رمان زیبا رو بخونید..البته اگه حوصله داشتین..خخخخخ...ادامه مطلب یادتون نره...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت ....هانی هستم....................مرسی


ادامه مطلب

دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

سلطان جنگل

ما را از شیطان نجات بده کار خودته فقط ما توش موندیم

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب..بچه ها اینبار میخوام درباره یه موضوع خیلی مهم باهاتون حرف بزنم...اینقد این موضوع برام مهمه که میخواستم بزنمش پست ثابت...بچه ها شیر سلطان جنگله...حرف منم درباره شیرهستش...ولی نه سلطان جنگل...سلطان نوشیدنیها...آره ...همون شیر که میخوریم...بچه ها خوردن شیر درطول روز به مرور زمان روی ذره ذره بدن آدم اثر مثبت میزاره...هرجایی از بدن رو بگی شیر روی اون اثرخوب میزاره....از فعالیت مغزگرفته تا زیبایی پوست و صورت تا اخلاق و گوارش و هرچی که فکرشو کنین...بچه ها نگین دوس نداریم...حالت تهوع بهمون دست میده موقع شیرخوردن...اون حالت تهوع مال اینه که چون شیرغذای کاملیه معده بصورت ناگهانی و سریع اونو جذب میکنه برای اینه که یه حالت تهوع کاذب به آدم دست میده....نگین کم چربه...پرچربه...پاکتیه ..نه...سعی کنین همیشه شیر رو توی برنامه غذایی داشته باشین....بهترین شیری که خودم میخورم شیرگاومیش هستش...همون گاو گنده های سیاه که شبیه غول هستن ....ولی شیرهای دیگه هم خوب هستن...همشون خوبن...پس خواهشی که ازتون دارم اینه که به خودتون عادت بدین تقریبا همیشه شیر بخورین...اثرش روی بدن خیلی خوبه....خوب...ادامه مطلب عکس چهارتا عشق زندگی زدم....از شیر هم خوشمزه تر و مفیدترن....و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم ..............................مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

حرمسرا

ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...خیلی خوب بچه ها...حتمنه حتمنه حتما همه شما با کلمه..چت روم..یا همون اتاق گفتگو...آشناهستین...خوب...و اینکه چت رومها یه جایی هستن برای گفتگو و حرف زدن و دوست شدن و یا دشمن شدن...و یا هرچی...خوب...بچه ها تا اونجا که من تجربه دارم فضای چت رومها بیش از حد صمیمی میشه معمولا..و گفتن حرفای بیش از اندازه خودمونی توشون یه چیز معمولی هستش...بچه ها چت رومها یه جاهای شدیدا اعتیادآوری هستن من خودم اولین بار که وارد نت شدم با چت شروع کردم حتی برای اینکه منو تحویل بگیرن خودم رو سی ساله به بالا معرفی میکردم و برای اینکار میرفتم دوسه تا وبلاگ فاز بالا و هنری مثل((وقتی در متن خیابان سقوط میشوی))یا((گوریل فهیم))..اینجوری یاد میگرفتم که بزرگترا معمولا چطور باهم حرف میزنن..البته فرق چندانی بین حرف زدن بزرگترا با کوچیکترا نیست...فقط بزرگترا اولش خودشونو برای همدیگه میگیرن ...خوب...بچه ها...منکه خیری از هیچ چت رومی ندیدم...شمام مطمئن باشین نمیبینین...فسادی که توی چت رومها هست...توی فیلمای..پورنو...نیست...نمیخام بهتون بگم وقتی میرین چت روم حرف زدن و احساسات خودتونو کنترل کنین چون اینکار غیرممکنه...فقط میتونم بگم تااونجا که میتونین ازین حرمسراهای مجازی دوری کنین...خواهش میکنم....خوب..ادامه مطلب فراموش نشه...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت......هانی هستم.......................مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 20 آبان 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

من نژادپرست نیستم

ماراازشیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم..عزیزای خوشکلم..بچه ها میخام بهتون بگم که همه آدمای دنیا باهم برابر هستن...یعنی تفاوتی بین نژادها و اینا نیست...یعنی نژادپاک و برتر آریایی هیچ تفاوتی با اروپاییای وحشی رنگ و رو رفته و مردنی  نداره...هیچ تفاوتی بین نزاد برتر و زیبای آریایی و سیاهای بی خرد نیمه میمون نیست...بچه ها اصلا بین نژادبرتر و باهوش آریایی و چینی مینی های کوتوله و بازارجهانی خراب کن تفاوتی قائل نباشین...بچه ها نژاد برتر و نیرومند آریایی کوچکترین تفاوتی از لحاظ انسانیت با سرخپوستای وحشی نداره...با آدمخوارای آفریقایی که اصلا حرفشم نزنین....بچه ها نژادپرستی اصلا خوب نیست....چوعضوی بدرداوردروزگار....دگرعضوهارانماندقرار......من یه آریایی هستم و به آریایی بودنم افتخارمیکنم.....مثل همیشه ادامه مطلب رو نگاه کنید تا بفهمین چقده دوستون دارم......و...ایستاده بودهمچنان خیره درخورشید........پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت..................هانی هستم.................مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

احتمالش هست

ما را از شیطان نجات بده فقط تو میتونی

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...الان که دارم باهاتون حرف میزنم قلبم مشکل داره ریم هم خرابه یه لوله تانک رو مغزمه چندنفرن میخان بهم تیراندازی کنن فاتحه مع الصلوات...خوب..گیریم مثلا باور کردین حرفامو...میخاین برام چیکارکنین مثلا؟؟؟؟...هیچی...بخداهیچی...هیچی از دستتون برنمیاد...بچه ها توی مجازی اشخاصی هستند که میان میگن من فلان مشکل رو دارم من مریضم من بدبختم..من بیچارم و این حرفا...بچه ها نمیگم اینجور ادما خدانکرده دروغ میگن..نه..اصلا...میگم بچه ها اگه با همچین آدمایی برخورد کردین توی مجازی اصلا ذهن خودتونو درگیر مسئله نکنین چون کاری ازتون برنمیاد...ولی حتما ادب رو رعایت کنین و با بهترین لحن با طرف مقابل حرف بزنین و باهاش همدردی کنین این ازتون برمیاد....و...اگه هم خودشما..خدانکرده خدانکرده خدانکرده بلانسبت بلانسبت میخاین دروغکی به دیگران بگین که مریضین یا مشکلی دارین توی تصمیمتون صرف نظر کنین یا اگه مشکلی دارین به کسی نگین مگه اینکه لازم باشه واقعا....یه پوستر پسران زدم ادامه مطلب ...و...ایستاده بود همچنان خیره درخورشید پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت........هانی هستم........................مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

آرماگدون

در پایان نیکی بر بدی غلبه خواهد کرد

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...بچه ها حتما شنیدین که میگن در آخرالزمان یه جنگ بزرگ اتفاق میفته...به اسم ...آرماگدون...یانبردنهایی خیرو شر...خوب...خیلیا منتظرن تا این جنگ اتفاق بیفته ببینن چی میشه...خیلیام میترسن...مثل من...من که میترسم....چون میگن خیلی وحشتناکه...ولی بچه ها به نظر من ...فقط نظر خودمو میگم البته...این جنگ بزرگ یا همون ..آرماگدون ...خیلی خیلی وقت پیش اتفاق افتاده...کجا؟؟؟...توی کربلا...اونجا اهریمن با تمام قدرتش در برابر نیروی خداوند بر زمین ایستادگی کرد..به خیال خودش...ولی ازونجا که اهریمن خره نمیفهمه...به ظاهر پیروز شد ولی درواقع این نیروی خدا روی زمین بود که پیروز شد...این امام حسین علیه سلام و یاران باوفاش بودن که پیروز شدن...میبینیم که مرقد مطهر ایشان چقدر محبوب و نورانیه ولی گلاب به روتون دیگه نگم قبر یزید و شمر و بقیه افراد کثافتش کجا هستن....به نظر من آرماگدون واقعی همون واقعه کربلا بود...و هست....حالا بچه ها به نظر خودتون شما جزئه کدوم گروه هستین...خیر یا .....شر....خیلی زود جواب ندین .خوب فک کنین...منکه هنوز مطمئن نیستم جزئه کدوم گروهم.....و... ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....یه عکس گذاشتم براتون توی ادامه مطلب...همچین بدک نیست.......هانی هستم.........مرسی...


ادامه مطلب

سه شنبه 21 مهر 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content